کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قلعه ارزه خوران
لغتنامه دهخدا
قلعه ارزه خوران . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 45هزارگزی شمال راه ارابه رو احمدآباد به تکاب . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است و دارای 60 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ قلعه و ...
-
پش پش خوران افشار
لغتنامه دهخدا
پش پش خوران افشار. [ پ ِ پ ِخ ُ ن ِ اَ ] (اِخ ) نام رودی به خره ٔ خزل تویسرکان .
-
جستوجو در متن
-
خورانات
لغتنامه دهخدا
خورانات . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خَوران . (منتهی الارب ). رجوع به خوران شود.
-
آکلات الحشرات
فرهنگ واژههای سره
کرم خوران
-
مستاکله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مستٲکلَة] [قدیمی] mosta'kele کسانی که مال مردم را تصرف میکنند؛ مفتخوران.
-
خوارین
لغتنامه دهخدا
خوارین . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خوران . (منتهی الارب ).
-
کوکناری
لغتنامه دهخدا
کوکناری . (ص نسبی ) افیون خوران را گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). || مانند کوکنار. به هیئت کوکنار. همچون کوکنار. رجوع به کوکنار شود.
-
naturally aspirated engine, unsupercharged engine, normally aspirated engine, induction engine
موتور مکشطبیعی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] موتوری که در آن، برخلاف موتورهای بسخوران و پرخوران، هوا با فشار هوای جوّ وارد سیلندر میشود
-
طعمه خور
لغتنامه دهخدا
طعمه خور. [ طُ م َ / م ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ طعمه . آنکه قوت خورد : کرکس و شیر فلک طعمه خوران در مصاف ماهی و گاو زمین لرزه کنان زیر بار.خاقانی .
-
قسمت خور
لغتنامه دهخدا
قسمت خور. [ ق ِ م َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) به معنی روزی خور. (آنندراج ) : چو قسمت خوران را کنی رام ِ خویش بران قسمت افتاده دان نام خویش .نظامی (از آنندراج ).
-
اسپوکلا
لغتنامه دهخدا
اسپوکلا. [ اِ ک َ ] (اِخ ) یک از نواحی گیل خوران فرح آباد. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی ). || یکی از نواحی لالاباد. (رابینوص 118 بخش انگلیسی ) و رجوع به همان کتاب ص 44 شود.
-
چپه که رود
لغتنامه دهخدا
چپه که رود. [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از شعبات تالارب [ کذا ] که اصل رودخانه از میان بلوک بهمیز و گل خوران میگذرد» (از مرآت البلدان ج 4 ص 213).
-
خورانی
لغتنامه دهخدا
خورانی . [ خوَ / خ ُ ](حامص ) عمل خوران . عمل خوردن غذا. اکل . مقابل ناخورانی که امساک و خودداری از خوردن است : یکی گفت مرا وصیتی کن گفت رستگاری تو در چهار چیز است : ناخورانی وبیخوابی و تنهایی و خاموشی . (تذکرةالاولیاء عطار).
-
شیرینی خوردن
لغتنامه دهخدا
شیرینی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن شیرینی و حلوا. || رسم نامزدی کردن عروسی را برای دامادی . احتفالی برای نامزدی عروسی به دامادی پیش از احتفال عقد نکاح . در مجلس جشنی زنی رانامزد مردی کردن . منعقد ساختن مجلس شیرینی خوران عروس از خویشا...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خ َ ] (ع مص ) زدن بر خوران . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خاره خوراً؛ ای زد بر خوران وی . || بانگ کردن گاو. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خارالثور؛ ای بانگ کرد گاو. || ضعیف و منکسرشدن حرارت ...