کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوارة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آشتی خواره
لغتنامه دهخدا
آشتی خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) حلوا یا طعام دیگر یا دعوتی که پس از آشتی دو تن ، آن دو با دوستان دیگر در یک جای صرف کنند. حلوای آشتی .
-
دوغ خواره
لغتنامه دهخدا
دوغ خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) کسی که دوغ خورد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
رشوه خواره
لغتنامه دهخدا
رشوه خواره . [ رِش ْ / رُش ْ وَ / وِ خوا / خا رَ / رِ ] (ص مرکب ) رشوه خوار. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رشوه خوار شود.
-
رایگان خواره
لغتنامه دهخدا
رایگان خواره . [ ی ْ / ی ِ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) رایگان خوار. مفتخوار. گدا. ج ، رایگان خوارگان : نپیچم سر از رایگان خوارگان مگر بی زبانان و بیچارگان . نظامی (از آنندراج ).و رجوع به رایگان خوار شود.
-
روزی خواره
لغتنامه دهخدا
روزی خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ](نف مرکب ) روزی خوار. روزی خورنده : یکی روزی خواره بود و یکی روزی دهنده . (قابوس نامه ). روزی آن است که روزی به روزی خواره دهی . (قابوس نامه ). پیره زنی زن حاتم را گفت حاتم روزی چه مانده است گفت حاتم روزی خواره بود رو...
-
سخن خواره
لغتنامه دهخدا
سخن خواره . [ س ُ خ َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) گفتار درشت از روی عدم شفقت . || گستاخ و بی ادب . (ناظم الاطباء). رجوع به سخن خوار شود. || سخندان : چنین گفت کز آمدن چاره نیست چو تو در زمانه سخن خواره نیست .فردوسی .
-
سیکی خواره
لغتنامه دهخدا
سیکی خواره . [ سی / ی َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) سیکی خورنده . رجوع به سیکی خوار شود : شب شد بمستان اندکی تریاک بیداری بده رندان سیکی خواره را گر ساغری داری بده .اوحدی .
-
سیلی خواره
لغتنامه دهخدا
سیلی خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) آنکه همواره تپانچه میخورد. (آنندراج ). کسی که غالباً سیلی میخورد. (ناظم الاطباء).
-
شراب خواره
لغتنامه دهخدا
شراب خواره . [ ش َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) می پرست . میخواره . خمار. (از ناظم الاطباء) : نقل است که یک روز سخن حقیقت میگفت و لب خویش می مزید و میگفت هم شرابخواره ام و هم شراب و هم ساقی . (تذکرة اولالیاء عطار).مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی چر...
-
می خواره
لغتنامه دهخدا
می خواره . [ م َ / م ِ خوا / خا رَ /رِ ] (نف مرکب ) می گسار. شارب الخمر. می خوار. باده خوار. شرابخوار. می پرست . شرابخواره . باده پرست . آنکه عادت به می خوردن دارد. (از یادداشت مؤلف ) : بفرمود داور که میخواره رابه خفچه بکوبند بیچاره را. ابوشکور بلخی...
-
میراث خواره
لغتنامه دهخدا
میراث خواره . [ خوا / خا رَ / رِ] (نف مرکب ) میراث خوار. میراث خور. میراث بر. وارث . ارث بر. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به میراث خوار شود.
-
ناخن خواره
لغتنامه دهخدا
ناخن خواره . [ خ ُ خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ناخن پال . داخس . (ناظم الاطباء) . ورمی باشد مایل به سرخی نزدیک به ناخن که درد عظیم کند و او را کژدمه نیز خوانند. و به عربی داخس گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (شعوری ). رجوع به ناخن پال و ناخن خاره شود.
-
مردم خواره
لغتنامه دهخدا
مردم خواره . [ م َ دُ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) مردم خوار. مردم خور. رجوع به مردم خوار شود : باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم وین چرخ مردم خواره را چنگال و دندان بشکنم .مولوی .
-
لوت خواره
لغتنامه دهخدا
لوت خواره . [خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) لوت خوار : شیرخواره چون ز دایه بسْکُلَدلوت خواره شد مر او را می هلد.مولوی (مثنوی نیکلسون دفتر 3 ص 73).
-
بت خواره
لغتنامه دهخدا
بت خواره . [ ب َ خوا / خا رَ /رِ ] (نف مرکب ) (از: بت = آهار واش جولاهگان + خواره = خورنده ) دشنام گونه ای است جولاهگان را : یاقوتی جولاهه بمرد و دو پسر ماندزان پیرک جولاهه ٔ بت خواره ٔ بدخواه .سوزنی .