کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنیاگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خنیاگر
/xonyāgar/
معنی
۱. آوازهخوان؛ سرودخوان: ◻︎ بشنو و نیکو شنو نغمهٴ خنیاگران / به پهلوانیسماع به خسروانیطریق (مسعود سعد: ۴۹۷).
۲. نوازنده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
رامشگر، ساززن، سرودگوی، سرودخوان، مطرب، مغنی، موسیقیدان، نغمهسرا، نوازنده، آوازخوان، قوال، خواننده ≠ نوحیهگر
دیکشنری
musician, singer
-
جستوجوی دقیق
-
خنیاگر
واژگان مترادف و متضاد
رامشگر، ساززن، سرودگوی، سرودخوان، مطرب، مغنی، موسیقیدان، نغمهسرا، نوازنده، آوازخوان، قوال، خواننده ≠ نوحیهگر
-
خنیاگر
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) (ص فا.) آوازخوان .
-
خنیاگر
لغتنامه دهخدا
خنیاگر. [ خ ُ گ َ ] (ص مرکب ) سرودگوی . سازنده . نوازنده . مغنی . آوازه خوان . (ناظم الاطباء). مطرب . (تفلیسی ) (زمخشری ) (غیاث اللغات ). قوال . (غیاث اللغات ). ساززن . خواننده . نوائی . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خنیاگران : خنیاگر ایستاد و بربطزن از ...
-
خنیاگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] xonyāgar ۱. آوازهخوان؛ سرودخوان: ◻︎ بشنو و نیکو شنو نغمهٴ خنیاگران / به پهلوانیسماع به خسروانیطریق (مسعود سعد: ۴۹۷).۲. نوازنده.
-
خنیاگر
دیکشنری فارسی به عربی
موسيقار
-
واژههای مشابه
-
خنیاگر چرخ
لغتنامه دهخدا
خنیاگر چرخ . [ خ ُ گ َ رِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زهره است . (یادداشت بخط مؤلف ). خنیاگر سپهر. خنیاگر فلک .
-
خنیاگر سپهر
لغتنامه دهخدا
خنیاگر سپهر. [ خ ُ گ َرِ س ِ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زهره است . (یادداشت بخط مؤلف ). خنیاگر چرخ . خنیاگر فلک .
-
خنیاگر فلک
لغتنامه دهخدا
خنیاگر فلک . [ خ ُ گ َ رِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زهره است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) خنیاگر سپهر. خنیاگر چرخ .
-
جستوجو در متن
-
موسیقیدان
فرهنگ واژههای سره
خنیاگر
-
خونیا
لغتنامه دهخدا
خونیا. (اِ) خنیاگر. خونیاگر. (ناظم الاطباء). رجوع به خنیاگر شود.
-
کوسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹ گوسان› [قدیمی] kusān خنیاگر؛ رامشگر.
-
مطربه
واژگان مترادف و متضاد
خنیاگر، رامشگر، مغنیه، نوازنده
-
آوازخوان
واژگان مترادف و متضاد
خنیاگر، خواننده، رامشگر، مغنی