خنیاگر. [ خ ُ گ َ ] (ص مرکب ) سرودگوی . سازنده . نوازنده . مغنی . آوازه خوان . (ناظم الاطباء). مطرب . (تفلیسی ) (زمخشری ) (غیاث اللغات ). قوال . (غیاث اللغات ). ساززن . خواننده . نوائی . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خنیاگران :
خنیاگر ایستاد و بربطزن
از بس شکفته شد در اشکنجه .
همی تا برزند آواز بلبلها ببستانها
همی تا برزند قابوس خنیاگر بمزمرها.
گر زآنکه خسروان را مهدی بود بر اشتر
خنیاگران او را پیل است با عماری .
خنیاگر است فاخته و عندلیب را
بشکست نای در کف و طنبور در کنار.
زاغش نگر صاحب خبربلبل نگر خنیاگرش .
سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید
که خواند او را اخترشناس خنیاگر.
نوای بلبل و طوطی خروش عکه و سار
همی کنند خجل لحنهای خنیاگر.
خوش نبود با نظر مهتران
بر دف او جز کف خنیاگران .
خنیاگر زن صفیر دوک است
تیر آلت جعبه ٔ ملوک است .
شنیدم که در لحن خنیاگری
برقص اندرآمد پری پیکری .
نظم را علمی تصور کن بنفس خود تمام
گر نه محتاج اصول و صوت خنیاگربود.
ز مجلس تو نظر نگذرد همی ناهید
بدان طمع که بخنیاگریش بنوازی .
سازنده ٔ کار گنبد خضرا
خنیاگر نرم زهره ٔ زهرا.