کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنجیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خنجیر
/xe(a)njer/
معنی
بوی تندی که از سوختن استخوان، پشم، چرم، و مانندِ آن بلند میشود: ◻︎ بگذرد سالیان که برناید / روزی از مطبخش همی خنجیر (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۶).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
odor
-
جستوجوی دقیق
-
خنجیر
فرهنگ فارسی معین
(خِ یا خَ) 1 - بوی تیزی که از سوختن استخوان ، چرم ، پشم و پنبة چرب چراغ خاموش گشته و مانند آن برآید. 2 - هر چیز تند و تیز.
-
خنجیر
لغتنامه دهخدا
خنجیر. [ خ َ / خ ِ ] (اِ) هر چیز تند و تیز. (ناظم الاطباء). || بوی گنده و تیزی که از سوختن استخوان و چرم و پشم و پنبه ٔ چرب شده و فتیله ٔ خاموش گشته و جز آن برآید. (از ناظم الاطباء) : سالها بگذرد که برنایدروزی از مطبخش همی خنجیر. خسروانی .میان معرکه ...
-
خنجیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xe(a)njer بوی تندی که از سوختن استخوان، پشم، چرم، و مانندِ آن بلند میشود: ◻︎ بگذرد سالیان که برناید / روزی از مطبخش همی خنجیر (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۶).
-
جستوجو در متن
-
سالیان
لغتنامه دهخدا
سالیان . (اِ) دو کلمه ٔ سال و ماه بر خلاف قیاس به «یان » جمع بسته شوند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی سالهاست که جمع سال باشد. (برهان ) (آنندراج ). جمع سالی یعنی چیزی که سال از آن قرار گرفته باشد. (شرفنامه ٔ منیری ). و آن وقت و زمانه است پس سال...
-
کشته
لغتنامه دهخدا
کشته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقتول . قتیل . مذبوح .(یادداشت مؤلف ). هلاک شده . ج ، کُشتگان : کشته را باز زنده نتوان کرد.رودکی .میان معرکه از کشتگان نخیزد زودز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر. خسروانی .رسیده آفت نشبیل او به هر گامی نهاده کشته ٔ آسیب ا...
-
معرکه
لغتنامه دهخدا
معرکه . [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ ] (از ع ، اِ) جنگ گاه و جای کارزار و این صیغه ٔ اسم ظرف است از عرک که «به معنی مالیدن و گوشمال دادن و خراشیدن » است . چون دلیران در کارزار همدیگر را می مالند لهذا جنگ گاه را، «معرکه » اسم ظرف شد. (غیاث ). میدان کارزا...
-
ابوطاهر
لغتنامه دهخدا
ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) خسروانی . یکی از اماثل ِ شعرای آل سامان و معاصر رودکی . وفات او پس از بوالمثل وشاکر جلاب بوده است چنانکه از این بیت او برمی آید:همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم به مرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب .از تذکره ها در شرح حال او بیش ا...
-
تف
لغتنامه دهخدا
تف . [ ت َ / ت َف ف ] (اِ) حرارت بود یعنی گرمی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246). بخار و گرمی باشد.(فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). بخار و حرارت و گرمی را گویند. (برهان ). گرمی باشد. (اوبهی ). گرمی آتش و جز آن . (شرفنامه ٔ من...
-
برآمدن
لغتنامه دهخدا
برآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بالا رفتن .(ناظم الاطباء). بالا آمدن . (فرهنگ فارسی معین ). رسیدن . بلند شدن . بالا گرفتن . بالا کشیدن . بر شدن . بربلندی رفتن . به هوا رفتن . علاء. تعلیه . معالاة. تعلی . تعالی . استعلاء. اعلیلاء. بر بلندی برآمدن ....