کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خم ندادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خم آوردن
لغتنامه دهخدا
خم آوردن . [ خ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . دوتا کردن . دولا کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : گرفتش بچپ گردن و راست ران خم آورد پشت هیون گران . فردوسی .ستون کرد چپ را خم آورد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست . فردوسی .شهنشاه بشنید بر پای خاست بزودی خم آ...
-
خم افلاطون
لغتنامه دهخدا
خم افلاطون . [ خ ُ م ِ اَ ] (اِخ ) در کتب تواریخ نوشته اند که چون افلاطون به سن پیری رسید در خم بزرگ بنشست شاگردان بموجب او سر خم محکم بسته در غار کوهی نهادند. (غیاث اللغات ). ظاهراً افلاطون و دیوجانس را به هم خلط کرده اند. رجوع به دیوجانس شود.
-
خم بستن
لغتنامه دهخدا
خم بستن . [ خ ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بار کردن نقاره . (از آنندراج ) : بفرمود تا بر درش گاودم زدند و ببستند بر پیل خم .فردوسی (از آنندراج ).
-
خم چشم
لغتنامه دهخدا
خم چشم . [ خ َ م ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قی و آب خشک چشم . ریم چشم . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خم خسرو
لغتنامه دهخدا
خم خسرو. [ خ ُ م ِ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، دارای 182 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و توتون و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه مالرو است . ایل ترکاشوند برای تعلیف ا...
-
خم خوردن
لغتنامه دهخدا
خم خوردن . [ خ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریب خوردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : خم زلف تو خورده ام از آن روشانه وش می کشم خلال بر مو.طالب آملی (از آنندراج ).
-
خم دادن
لغتنامه دهخدا
خم دادن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) برگردانیدن . منحنی کردن . دولا کردن . کج کردن . تعویج . تعقیف . حنو. تحنیه . تحنیت . عطف . اماله . (یادداشت بخطمؤلف ) : فروبرد سر سرو را داد خم به نرگس گل سرخ را داد نم . فردوسی .گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان دش...
-
خم روئین
لغتنامه دهخدا
خم روئین . [ خ ُ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روئینه خم . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ذیل خم شود.
-
خم زدن
لغتنامه دهخدا
خم زدن . [ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گریختن . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) : چون عشق بدست آمد تن کور کن و خوش زی چون عقل بپای آمد پی کور کن و خم زن .سنائی (از جهانگیری ).پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شددردا که هیچگونه غمت خم نمی زند. سیدحسین غزنو...
-
خم زلف
لغتنامه دهخدا
خم زلف . [ خ َ م ِ زُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیچ زلف . (یادداشت بخط مؤلف ). || نزد صوفیه اسرار الهی را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
خم سنگین
لغتنامه دهخدا
خم سنگین . [ خ ُ م ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمره ای که از سنگ تراشیده اند : مشمس آن بود که انگور را یک هفته به آفتاب بنهند و باز بکوبند و به خمهای سنگین روغن داده اندر کنند. (از هدایةالمتعلمین ربیعبن احمد الاخوینی بخاری ).
-
خم سنگینه
لغتنامه دهخدا
خم سنگینه . [ خ ُ م ِ س َ گی ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) خم سنگین . رجوع به خم سنگین شود : داشت خنبی چند از روی بگنجینه که در او نرسیدی پیل از سینه رزبان آمد با حمیت دیرینه خونشان افکند اندر خم سنگینه .منوچهری .
-
خم سینی
لغتنامه دهخدا
خم سینی . [ خ َ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از خمیدگی های روده که بشکل دندانه ٔ حرف «س » است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خم شدن
لغتنامه دهخدا
خم شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دولا شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). دوتا شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || کج شدن . منحنی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). خمیدن .
-
خم عیسی
لغتنامه دهخدا
خم عیسی . [ خ ُ م ِ سا ] (اِخ ) مشهور است که حضرت عیسی در بدایت حال صباغی می کرد و یک خم بود که هر جامه را در آن زدی هر رنگی که خواستی کردی و بیرون آوردی : او ز یکرنگی عیسی بو نداشت وز مزاج خم عیسی خو نداشت .مولوی .