کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمسین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خمسین
/xamsin/
معنی
پنجاهه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خمسین
لغتنامه دهخدا
خمسین . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. دارای 138 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه است . محصول آن غلات و توتون و حبوبات می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیا...
-
خمسین
لغتنامه دهخدا
خمسین . [ خ َ ] (ع عدد، ص ، اِ) پنجاه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). در حالت نصبی و جری خمسین و در حالت رفعی خمسون است . || اعتکاف پنجاه روزه ٔ ترسایان است که پنجاهه می نامند چنانکه چله ٔ اماثل سنت و جماعت که چه...
-
خمسین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xamsin پنجاهه.
-
واژههای مشابه
-
خَمْسِينَ
فرهنگ واژگان قرآن
پنجاه
-
جستوجو در متن
-
آنس سیکموئید
فرهنگ واژههای سره
خمسین
-
khamsin
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خمسین
-
پنجاهه
فرهنگ فارسی معین
(پَ هِ) (اِمر.) 1 - مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنان که چلة اهل اسلام چهل روز است ؛ خمسین . 2 - یاد کرد کسی در پایان پنجاه سال .
-
یایلاقمیشی
لغتنامه دهخدا
یایلاقمیشی . (ترکی ، اِ) ظاهراً به معنی ییلاق کردن است .- یایلاقمیشی کردن ؛ اقامت کردن در محل تابستانی : در شهور سنه ٔ اثنین و خمسین و ستمائة در آن حدود یایلاقمیشی کردند. (جامع التواریخ رشیدی ). و رجوع به یایلامیشی شود.
-
معمری
لغتنامه دهخدا
معمری . [ م ُ ع َم ْ م َ ] (حامص ) معمر بودن . طول عمر. درازی زندگانی : باد چو روز آن جهان خمسین الف سال توبیش ز مدت ابد ذات ترا معمری . خاقانی .و رجوع به معمر شود.
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...) الغطفانی . اخرج ابوالعباس سراج فی تاریخه و الخطیب فی المتفق من مشیخة شیخه یعقوب بن سفیان فی ترجمة شیخه محمدبن ابی اسامة الحلبی عن قیس : سمعت عبدالرحمن بن العلأبن اللجلاج عن ابیه عن جده قال ماملات بطنی منذ اسلمت مع رس...
-
ابوالنضر
لغتنامه دهخدا
ابوالنضر. [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) سعیدبن ابی عروبة. محدث است . رجوع به ابن ابی عروبة سعید و رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 275 شود و در حبیب السیر سال وفات او سنه ٔ خمس و خمسین و مائه (155 هَ . ق .). آمده است .
-
اپسم
لغتنامه دهخدا
اپسم . [ اِ س ُ ] (اِخ ) شهری به انگلستان که آبهای معدنی آن مشهور است و سکنه ٔ آن 19000 تن است و این شهر از سال 1779 م . یکی از میدانهای مشهور مسابقه ٔ اسب دوانی شد و این مسابقه بنام مؤسس آن دربی خوانده میشود و در چهارشنبه ٔ قبل از بنطیقسطی (عید خمس...
-
بالو
لغتنامه دهخدا
بالو. (اِخ ) از ده های کوهپر کجور مازندران است . (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 148). خواندمیر آرد: فوت ملک کیومرث [ بن بیستون ] در سر راه بالو در ماه رجب سنه ٔ سبع و خمسین و ثمانمائه (857 هَ . ق .) دست داد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 334).