کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خمدان
لغتنامه دهخدا
خمدان . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) میکده . شرابخانه . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). || داش و کوزه ٔ خشت پزی و سفال پزی . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) : الاتون ... یستعار... الاجر و یقال له بالفارسیة خمدان و تونق و ...
-
جستوجو در متن
-
داشوزن
لغتنامه دهخدا
داشوزن . [ ] (اِ) داش . خمدان . تون . اتون . تونق : الاتون ، یستعار لما یطبخ فیه الاَّجر و یقال له بالفارسیة خُمدان و تونق و داشوزن . (المغرب مطرزی ). کلمه ٔ داش در فرهنگها آمده است اما داشوزن را ندیده ام . (یادداشت مؤلف ).
-
شول
لغتنامه دهخدا
شول . (اِخ ) نام ایالتی است در چین و قدامة نویسد: اسکندر اکبر این شهر را فتح نمود و «شول و خمدان » را در آن بنا کرد و بعضی بر آنند که ایالت «سی بگمان -فو» همان خمدان است و مارکوارت یک جا گوید که کلمه ٔ شول ترکی ، چول بمعنی شنهای بیابان است و این کلمه...
-
تونق
لغتنامه دهخدا
تونق . [ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب تونک یا تونه . مطرزی در المغرب در ذیل الاتون آرد: یستعار لمایطبخ فیه الاَّجر و یقال له بالفارسیة خمدان و تونق و داشوزن . (از مغرب مطرزی ). و بنابراین کلمه ٔ تونق یا تونک مرادف خمدان است که در برهان به معنی داش و کوره ٔ...
-
پهن بینی
لغتنامه دهخدا
پهن بینی . [ پ َ ] (ص مرکب ) که بینی پهن دارد. که بینی پخت دارد. افطس . (زمخشری ). افطح . (از منتهی الارب ). فطاء. افطّ. (منتهی الارب ). اخثم . (از منتهی الارب ) : مردمانش (مردمان خمدان مستقر فغفور چین ) گردرویند و پهن بینی . (حدود العالم ).
-
غابوا
لغتنامه دهخدا
غابوا. (اِخ ) یکی از چهار شهر خانقو واقع در چین اقصی . در نخبةالدهر دمشقی ص 169 آمده است : ثم یلی هذه البلاد (بلاد فالفور و هی اوسع بلاد صین الصین ) شمالا بلاد خانقو و هو متسع حدوده من ساحل بحر مهراج و الصنف و الی ساحل نهر خمدان الغربیة و من مدن خانق...
-
گردروی
لغتنامه دهخدا
گردروی . [ گ ِ ] (ص مرکب ) آن که روی مدور دارد : مردمانش گردروی اند [ مردمان خمدان مستقر مغفور چین ] و پهن بینی . (حدود العالم ). حلیت (او) [ یزیدبن عبدالملک ] مردی بود دراز، ضخم و گردروی . (مجمل التواریخ و القصص ).رُقاق تنک کرده ٔ گردروی ز گرد سراپر...
-
اتون
لغتنامه دهخدا
اتون . [ اَت ْ تو / اَ ] (معرب ، اِ) (معرب از فارسی ) تون . گلخن . آتون . (زمخشری ). گلخن گرمابه . || تنور گچ پز و نان پز. کوره ٔ آهک پزان . || آتشدان آهنین . || الأتون ...یستعار لما یطبخ فیه الاَّجر و یقال له بالفارسیة خمدان و تونق و اشوزن . (المغر...
-
اطیمة
لغتنامه دهخدا
اطیمة. [ اَ م َ ] (ع اِ) جای افروختن آتش . ج ، اَطائِم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موقد نار. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اتون گرمابه . ج ، اطائم . (از متن اللغة). توشتر کوزه و کاسه و آنچه بدان ماند. (مهذب الاسماء). در لسان ال...
-
بار کردن
لغتنامه دهخدا
بار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حمل . (در تداول گناباد خراسان و بسیاری از شهرها نیز به این معنی آمده است ). بار بر ستور نهادن . بار بر پشت خر و استر و مانند آن نهادن : قاطرها را بار کردن . حمل کردن . (ناظم الاطباء: بار): کرب الناقة کروباً؛ بار کردن ...
-
جره
لغتنامه دهخدا
جره . [ ج َرْ رَ ] (اِ) خمچه و سبو. (برهان ) (ناظم الاطباء). سبو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظرف معروفی است از خزف . (از متن اللغة). ظرفی است از سفال که میان آن بزرگ است و دهن گشادی دارد. (از اقرب الموارد). ج ، جَرّ. جِرار. (منتهی الارب ) (از اقرب ال...
-
میخانه
لغتنامه دهخدا
میخانه . [ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن شراب می فروشند و خانه ٔ شراب فروشی و میکده . (ناظم الاطباء). شرابخانه . (آنندراج ). خرابات . سرای سرور. خانه ٔ سیل ریز. خمدان . خمستان . خمکده . خمخانه . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 350). آنجا که ...
-
دان
لغتنامه دهخدا
دان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ا...