کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلاف بری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلاف بری
لغتنامه دهخدا
خلاف بری . [ خ ِ / خ َ ف ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بید. درخت بید. بید مطلق . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
خِلَافَ
فرهنگ واژگان قرآن
مخالفت - برعکس هم -بعد
-
گربه ٔ خلاف
لغتنامه دهخدا
گربه ٔ خلاف . [ گ ُ ب َ / ب ِ ی ِ خ ِ / خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گربه بید. (آنندراج ) : گر پادشاه نامیه را تقویت کندخون پلنگ چرخ خورد گربه ٔ خلاف .رکنای مسیح کاشی (از آنندراج ).
-
خلاف کردن
واژگان مترادف و متضاد
مرتکبخلاف شدن، جرم کردن، قانونشکنی کردن، تخلف کردن، تخطی کردن
-
خلاف کار
فرهنگ واژههای سره
تبهکار
-
بر خلاف
فرهنگ واژههای سره
ب هوارون
-
وعده خلاف
لغتنامه دهخدا
وعده خلاف . [ وَ دَ / دِ خ ِ ] (ص مرکب ) آنکه برخلاف قول و قرار خود عمل کند. بد وعده . بدقول . آنکه وعده کند و وفا نکند. بدقول و آنکه وفای به وعده و قرار خود نمی کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : فکنده اند بدنبال زلف خویش مراچو قرض دار پریشان بتان وعد...
-
counter-intuitive
خلاف شهود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] وضعیتی که در آن رویدادی برخلاف انتظار یا باور همگان رخ میدهد
-
بی خلاف
لغتنامه دهخدا
بی خلاف . [ خ ِ / خ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) درست . صحیح . بالاتفاق . به اتفاق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی گفتگو. بی تردید. بی چون و چرا : سفله فعل مار دارد بی خلاف جهد کن تا روی سفله ننگری . بوشکور.هیولا را اگر وصفی کنی بیرون برد مقدورکه باشد بی خ...
-
خلاف آمدن
لغتنامه دهخدا
خلاف آمدن . [ خ ِ / خ َ م َ دَ ] (مص مرکب ) موافق نیامدن . مخالف آمدن . ناسازگار آمدن : از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست ور متفق شوند جهانی بدشمنی .سعدی (طیبات ).
-
خلاف آوردن
لغتنامه دهخدا
خلاف آوردن . [ خ ِ / خ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) روی موافق نشان ندادن . مخالفت کردن . ستیزه کردن : و با زهیر خلاف آوردندو زهیر با ایشان حرب کرد. (تاریخ سیستان ). خلاف آوردند و هرچه مردم سکزی بود برنشسته . (تاریخ سیستان ).
-
خلاف افکندن
لغتنامه دهخدا
خلاف افکندن . [ خ ِ / خ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اختلاف انداختن . دشمنی افکندن : سخن چین بدبخت دریک نفس خلاف افکند در میان دو کس . سعدی .ز نادانی و تیره رایی که اوست خلاف افکند در میان دو دوست .سعدی .
-
خلاف بلخی
لغتنامه دهخدا
خلاف بلخی . [ خ ِ / خ َ ف ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیدمشک . بهرامج ، رَنَف . بهرامه . بهرامج البر. (یادداشت بخط مؤلف ) : بفارسی بید مشک گویند و در شام شاه بید، گلش قبل از برگ بهم میرسد بقدر بلوطی و ملون بزردی و اندکی سرخی و سیاهی و سفیدی و بس...
-
خلاف توالی
لغتنامه دهخدا
خلاف توالی . [ خ ِ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خلاف توالی بروج ، عکس توالی بروج . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به توالی بروج درین لغت نامه شود.