کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلافة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلافة
لغتنامه دهخدا
خلافة. [ خ َ ف َ ] (ع اِمص ) گولی . احمقی .(منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
-
خلافة
لغتنامه دهخدا
خلافة. [ خ َ ف َ] (ع مص ) خلوف . رجوع به خلوف در این لغت نامه شود.
-
خلافة
لغتنامه دهخدا
خلافة. [ خ ِ ف َ ] (ع مص ) خلیفه کردن در اهل و مال خود. منه : خلف فلاناً علی اهله و ماله خلافة. || سپس کسی آمدن . منه : خلف زیداً خلافة؛ سپس زید آمد. || در جای پدر خود گردیدن بدون غیر. منه : خلف مکان ابیه خلافة. || خلف از نخست گردیدن میوه . منه : خلف...
-
واژههای همآوا
-
خلافت
واژگان مترادف و متضاد
۱. جانشینی، خلیفگی ۲. حکومت، حکومت اسلامی ۳. پادشاهی، سلطنت
-
خلافت
فرهنگ فارسی معین
(خِ فَ) [ ع . خلافة ] (اِمص .) خلیفگی ، جانشینی پیغمبر.
-
خلافت
لغتنامه دهخدا
خلافت . [ خ َ ف َ ] (ع اِمص ) گولی . احمقی . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خَلافة در این لغت نامه شود : پس از خلافت و شنعت گناه دختر چیست ترا که دست بلرزد گهر چه دانی سفت .سعدی (گلستان ).
-
خلافت
لغتنامه دهخدا
خلافت . [ خ ِ ف َ ] (ع مص ) بجای کسی بعد وی بودن در کاری . (آنندراج ). ایستادن بجای کسی که پیش از وی بوده باشد. (ترجمان علامه جرجانی ). نیابت . (زمخشری ).جانشین شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). خلافة. || پی کسی آمدن . || بجای کسی خلیفه کردن کسی را. (آنندر...
-
خلافت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خِلافة] xe(a)lāfat ۱. جانشینی پیغمبر.۲. خلیفه بودن.۳. [قدیمی] جانشین کسی شدن؛ جانشینی؛ نیابت.۴. [قدیمی] مخالفت.
-
جستوجو در متن
-
خلافت
فرهنگ فارسی معین
(خِ فَ) [ ع . خلافة ] (اِمص .) خلیفگی ، جانشینی پیغمبر.
-
خلافت
لغتنامه دهخدا
خلافت . [ خ َ ف َ ] (ع اِمص ) گولی . احمقی . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خَلافة در این لغت نامه شود : پس از خلافت و شنعت گناه دختر چیست ترا که دست بلرزد گهر چه دانی سفت .سعدی (گلستان ).
-
خلوف
لغتنامه دهخدا
خلوف . [ خ ُ ] (ع مص ) بوی گرفتن دهان روزه دار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خلف خلوفاً و خلوفةً و خلفةً. رجوع به خلفة شود. || متغیرشدن مزه و بوی شیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || ت...
-
لهب
لغتنامه دهخدا
لهب . [ ل َ هََ ] (اِخ ) مغنیة من مغنیات المصر العباسی فی خلافة المتوکل ، کانت لخالدبن یزیدبن هبیرة. قال ابوشبل الشاعر: کان خالد یغشانا و جاریتة لهب فکنت اعبث بهما کثیراً او یشتمانی فقام مولاها یوماً الی الخابیة یستقی نبیذاً فاذا قمیصه قد انشق فقلت ف...
-
گولی
لغتنامه دهخدا
گولی . (حامص ) عمل گول . صفت گول . حالت وچگونگی گول . کانائی . چلی . خلی . احمقی . (فرهنگ رشیدی ). غفلت . نادانی . ابلهی . (ناظم الاطباء) : هرکجا نام او بری ندمدزان زمین گولی و نکوهش و ننگ . فرخی .همه مشغولی عالم گولی است ترک گولی به خدا مشغولی است ....