خلوف . [ خ ُ ] (ع مص ) بوی گرفتن دهان روزه دار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خلف خلوفاً و خلوفةً و خلفةً. رجوع به خلفة شود. || متغیرشدن مزه و بوی شیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || تباه شدن کسی . || برآمدن بر کوه . || گرفتن کسی را از پس وی . || خدا جای گم شده ٔ کسی شدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || ستون استوار کردن در مؤخر خانه . (منتهی الارب ). || پس پدر و یا بجای پدر شدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || اختلاف کردن . || غوره نوآوردن تاک . || خلیفه ٔ کسی در اهل او گردیدن . || خوی پدر نگرفتن پسر. (منتهی الارب ). در تمام معانی رجوع به خلفة شود. || اصلاح جامه کردن . || گول و احمق گردیدن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). منه : خلف فلان خلافةً و خلوفاً. رجوع به «خلافة» شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.