کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفقان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خفقان
/xafa(e)qān/
معنی
۱. تپیدن بهویژه تپیدن قلب.
۲. (اسم) (سیاسی) [مجاز] نبودن آزادی سیاسی؛ اختناق.
۳. (شبه جمله) [عامیانه] خفه شو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اختناق، ترس ووحشت (حاکم بر جامعه)
۲. خفگی
۳. تپش، اضطراب
۴. خفهخون
دیکشنری
asphyxiation, choke, strangulation, suffocation
-
جستوجوی دقیق
-
خفقان
واژگان مترادف و متضاد
۱. اختناق، ترس ووحشت (حاکم بر جامعه) ۲. خفگی ۳. تپش، اضطراب ۴. خفهخون
-
خفقان
فرهنگ فارسی معین
(خَ فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تپیدن . 2 - (اِمص .) تپش دل ، اضطراب . 3 - جو ترس و وحشت ، اختناق .
-
خفقان
لغتنامه دهخدا
خفقان . [ خ َ ف َ ] (ع اِ) طپش دل . تپش دل . حرکت اختلاجی که عارض قلب شود چون لرزه ای که در نوبه عارض تمام تن شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). حرکت اختلاجیه ای است که عارض قلب شود بسبب چیزی که باعث آزار آن شود. قرشی گوید مقصود ما در این مورد از لفظاخت...
-
خفقان
لغتنامه دهخدا
خفقان . [ خ َ ف َ ] (ع مص ) جنبیدن علم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خفق : تا خفقان علم خنده ٔ شمشیر دید. خاقانی .ز هیبت تو دل شیر آسمان همه وقت چنانکه شیر علم روز باد در خفقان . کمال الدین اسماعیل .تا رایات ظف...
-
خفقان
دیکشنری عربی به فارسی
تپش , لرزش
-
خفقان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خفَقان] xafa(e)qān ۱. تپیدن بهویژه تپیدن قلب.۲. (اسم) (سیاسی) [مجاز] نبودن آزادی سیاسی؛ اختناق.۳. (شبه جمله) [عامیانه] خفه شو.
-
خفقان
دیکشنری فارسی به عربی
اختناق
-
واژههای مشابه
-
خفقان کردن
لغتنامه دهخدا
خفقان کردن . [ خ َ ف َ ک َ دَ ](مص مرکب ) دل به طپش افتادن . طپیدن دل : زنهار از آن دبدبه ٔ کوس رحیلت چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد.سعدی (غزلیات ).
-
خفقان دار
لغتنامه دهخدا
خفقان دار. [ خ َ ف َ ] (نف مرکب )خفقان دارنده . طپش دل دارنده . نفس گرفته : خیک است زنگی خفقان دار کز جگروقت دهان گشا همه صفرا برافکند.خاقانی .
-
عصر خفقان
واژهنامه آزاد
زمان وحشت
-
عصر خفقان
واژهنامه آزاد
زمان ترس
-
حالت خفقان پیدا کردن
دیکشنری فارسی به عربی
رطوبة
-
جستوجو در متن
-
palpitation
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دلتنگی، تپش، خفقان، لرزش، حالت خفقان