خفقان . [ خ َ ف َ ] (ع مص ) جنبیدن علم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خفق :
تا خفقان علم خنده ٔ شمشیر دید.
ز هیبت تو دل شیر آسمان همه وقت
چنانکه شیر علم روز باد در خفقان .
تا رایات ظفرنگار نصرت پیکار ماحفها اﷲ بالنصر بر حدود ممالک ارمن خفقان یافته است . (جهانگشای جوینی ). رجوع به خفق در این لغت نامه شود. || طپیدن دل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). جستن دل : خفقان ؛ طپیدن دل را گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || طپیدن سراب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).