کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشین پند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشین پند
لغتنامه دهخدا
خشین پند. [ خ َ پ َ ] (اِ) غلیواژ. زغن . گوشت ربا. اخاد. خاد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : تا نبود چون همای فرخ کرکس همچو نباشد قرین باز خشین پند. فرخی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).مرحوم دهخدا در این بیت می گویند: ظاهراً خشین صفت باز است و پند...
-
واژههای مشابه
-
باز خشین
فرهنگ فارسی معین
(زِ خَ) (اِ. ص .) نوع بسیار خوب باز که پشت آن به رنگ کبود و چشم هایش سیاه می باشد.
-
خشین دیزه
لغتنامه دهخدا
خشین دیزه . [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء نسف [ نخشب ]و نسبت بدان خشین دیزی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشین باز
لغتنامه دهخدا
خشین باز. [ خ َ ] (اِ مرکب ) خشین سار. (یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به خشین سار شود.
-
خشین سار
لغتنامه دهخدا
خشین سار. [ خ َ ] (اِ مرکب ) نوعی از مرغابی باشد که پشت او سیاه رنگ و بر میان سر خال سپیدی دارد و او را خشین سار به جهت آن گویند که بباز سیاه رنگ می ماند چه خشین باز سیاه رنگ و سار بمعنی «مانند» باشد . (برهان قاطع) : از آن کردار کو مردم ربایدعقاب تیز...
-
جستوجو در متن
-
پند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pand = زغن: ◻︎ تا نبوَد چون همای فرخ کرگس / همچو نباشد به شبه باز خشین پند (فرخی: ۴۵۲).
-
ابوالخطاف
لغتنامه دهخدا
ابوالخطاف . [ اَ بُل ْ خ ُطْ طا ] (ع اِ مرکب ) موش گیر. پژن . گید. دوبرادران . لَوه . حِدَاءَة بر وزن عِنَبَة. (تاج العروس ). غلیواژ. گوشت ربا. زَغن . چوزه ربا. خرجل . موشخوار.گوشت آهنج . پند. خشین پند. خاد. جنگلاهی . خول . و ظاهراً ابوالخطاب مصحف ای...
-
پند
لغتنامه دهخدا
پند. [ پ َ ] (اِ) آن است که به عربی نصیحت گویند. (برهان قاطع). اندرز. نُصح . وعظ. موعظت . موعظه . عبرت . (مهذب الاسماء). نُخیلة. وَصاة. ذِکری . ذکر. تذکیر. (منتهی الارب ). صلاح گوئی . تذکره : مرا به روی تو سوگند و صعب سوگندی که روی از تو نپیچم نه بشن...
-
همای
لغتنامه دهخدا
همای . [ هَُ ] (اِ) مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایه ٔ او روند. (صحاح الفرس ). مرغی است معروف و مشهور که استخوان خورد. (برهان ). هما : به هامون کشیدند پرده سرای درفشی کجا پیکرش بُد همای . فردوسی .همای سپهری بگستر...
-
همچو
لغتنامه دهخدا
همچو. [ هََ چ ُ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) افاده ٔ معنی تشبیه کند. (آنندراج ). چون . مانند : جز به مادندر نماند این جهان کینه جوی با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا. رودکی .ایستاده میان گرمابه همچو آسغده در میان تنور. معروفی بلخی .ای همچو سگ پلید و چنو دی...
-
شبه
لغتنامه دهخدا
شبه . [ ش ِب ْه ْ ] (ع ص ، اِ) مانند. مثل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، مَشابه و مَشابیه (برخلاف قیاس چون محاسن و مذاکیر). (منتهی الارب ). ج ، اشباه . (از اقرب الموارد) : تا نبود چون همای فرخ کرکس همچو نباشد به شبه باز خشین ، پند. فرخی .خوی...
-
کرکس
لغتنامه دهخدا
کرکس . [ ک َ ک َ ] (اِ) کرگس . مرغ مردارخوار که دژکاک و به تازی نسر گویند. (ناظم الاطباء). مرغ مردارخوار باشد و به عربی نسر گویند. (برهان ). مردارخوار. لاشخور. دال . لشخور. (یادداشت مؤلف ). نسر. (نصاب ) (زمخشری ). رخم . عجوز. رخمه . ام عجینه . نَهضَ...
-
کو
لغتنامه دهخدا
کو. (موصول + ضمیر) مخفف که او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که او. که وی . (فرهنگ فارسی معین ) : راهی کو راست است بگزین ای دوست دورشو از راه بی کرانه و ترفنج . رودکی .خشم آمدش و هم آنگه گفت ویک خواست کو را برکند از دیده کیک . رودکی (احوال و اشعار ص 1...