کو. (موصول + ضمیر) مخفف که او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که او. که وی . (فرهنگ فارسی معین ) :
راهی کو راست است بگزین ای دوست
دورشو از راه بی کرانه و ترفنج .
خشم آمدش و هم آنگه گفت ویک
خواست کو را برکند از دیده کیک .
رودکی چنگ برگرفت و نواخت
باده انداز کو سرود انداخت .
پنداشت همی حاسد کوبازنیاید
بازآمد تا هر شفکی ژاژ نخاید.
دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوق درمان بود.
نفرین کنم ز درد فعال زمانه را
کو داد کبر و مرتبت این کو نشانه را.
کسی کو را تو بینی درد سرفه
بفرمایش تو آب دوغ و خرفه .
از آن کردار کو مردم رباید
عقاب تیز نرباید خشین سار.
به دادار کو این جهان آفرید
سپهر و دد و دام و جان آفرید.
به ایرانیان گفت رستم کجاست
که گویند کو روز جنگ اژدهاست .
پسر کو ز راه پدر بگذرد
دلیرش ز پشت پدر نشمرد.
چو مرغ دانا کو گیرد از حباری سر
به گرد دنب نگردد بترسد از پیخال .
که حسد هست دشمن ریمن
کیست کو نیست دشمن دشمن .
جهانداری که هرگه کو برآرد تیغ هندی را
زبانی را به دوزخ در به پیچد ساق بر ساقش .
گفتم که ارمنی است مگرخواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله .
هر آن کو زاغ باشد رهنمایش
به گورستان بود پیوسته جایش .
نه جایی تهی گفتن از وی رواست
نه دیدار کردن توان کو کجاست .
هر آن کو به نیکی نهان و آشکار
دهد پند و او خود بود زشت کار
چو شمعی بود کو کم و بیش را
دهد نورو سوزد تن خویش را.
هر آن کو مهیا بود دولتی را
اگر او نجوید بجویدش دولت .
ای فلک زودگرد وای بر آن
کو به تو ای فتنه جوی مفتون شد.
جز بدی نارد درخت جهل چیزی برگ و بار
برکنش زود از دلت زان پیش کو بالا کند.
بند کو برنهد تو تاج شمر
ور پلاست دهد دواج شمر.
آن چنان مهر کو کند پیوند
مادران را کجاست بر فرزند.
پس زبانی که راز مطلق گفت
بود حلاج کو اناالحق گفت .
این است همان درگه کو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل هندو شه ترکستان .
بسا فرزانه را کو شیرزاده ست
فریب خاکیان بر باد داده ست .
یکی عذر است کو در پادشاهی
صفت دارد ز درگاه الهی .
خیز و رها کن کمر گل ز دست
کو کمر خویش به خون تو بست .
هر کو به غذی مغز شتر خورده نباشد
آلت زپی شیشه زدودن تبر آرد؟
هرکو نریخت خون ونشد جان شکر چو باز
بر دستگاه پایه ٔ سلطان نمی رسد.
هر کو چو روزگار ره غدر می رود
از روزگار هم بستاند سزای خویش .
عهد کردند آن همه کو سرور است
هم در این ره پیشرو هم رهبر است .
هرکه او از خلق کلی مرده نیست
مرده او کو محرم این پرده نیست .
دوستی دیگر گزین این بار تو
کو نمیرد هم نمیری زار تو.
خوش بود پیغامهای کردگار
کو ز سر تا پای باشد پایدار.
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خودپنداشت صاحب دلق را.
گفت پیغمبر که هرکو سر نهفت
زود گردد با مراد خویش جفت .
در درد سرم زین دل سوداپیشه
کو را نبود بجز تمنا پیشه .
زین گونه که این شمع روان می سوزد
گویی ز فراق دوستان می سوزد
گر گریه کنیم هر دو با هم شاید
کورا و مرا رشته ٔ جان می سوزد.
دلی کو عاشق رویت نباشد
همیشه غرق در خون جگر باد.
در ازل هرکو به فیض دولت ارزانی بود
تا ابدجام مرادش همدم جانی بود.
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید.
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز مکر آنان که در تدبیر درمانند درمانند.
- هر آنکو ؛ هر آنکه او. و رجوع به هر آنکو شود.
- هرکو ؛ هر که او. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به هرکو شود.