کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشکچشمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خشک
لغتنامه دهخدا
خشک . [خ ُ ] (اِخ ) نام پدر داود مفسر است . (منتهی الارب ).
-
خشک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: hušk] xošk ۱. [مقابلِ خیس] فاقد رطوبت: دستمال خشک.۲. بیآب: رود خشک.۳. فاقد تازگی: سبزی خشک.۴. فاقد ترشح طبیعی: دهان خشک، سرفهٴ خشک.۵. فاقد نرمی: فنر خشک، بدن خشک.۶. [مجاز] پژمرده (گیاه): گل خشک.۷. [عامیانه، مجاز] دارای حالت جدی و غیردو...
-
خشک
دیکشنری فارسی به عربی
جاف , عطشان , قاحل , کلب الاسکيمو , متفتت , ملخص
-
خشک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hošk طاری: hošk طامه ای: hošk طرقی: hošk کشه ای: hošk نطنزی: hošk
-
خُشک
لهجه و گویش تهرانی
قطیفه،لُنگ
-
علی چشمی
لغتنامه دهخدا
علی چشمی . [ ع َ ی ِ چ ِ ش ُ ] (اِخ ) (خواجه ...)، ملقّب به شمس الدین . وی ششمین تن از امرای سربداری بود که از سال 749 تا 753 هَ . ق . حکومت می کرد و به فراست و دانایی و کفایت شهره بود. او پس از قتل امیر مسعود رئیس واقعی سربداران به شمار می رفت و در ...
-
کج چشمی
لغتنامه دهخدا
کج چشمی . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حالت کج چشم . کج بینی . لوچی . احولی . (ناظم الاطباء). دوبینی .
-
گربه چشمی
لغتنامه دهخدا
گربه چشمی . [ گ ُ ب َ/ ب ِ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) کبودچشمی . زاغ چشمی . ازرقی . داشتن چشمی آنچنان گربه . رجوع به گربه چشم شود.
-
گرسنه چشمی
لغتنامه دهخدا
گرسنه چشمی . [ گ ُ رِ / رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِ ن َ / ن ِ چ َ / چ َ ] (حامص مرکب ) حرص و گدایی . (آنندراج ) (غیاث ) : چون خوانچه کنی تا ز سر گرسنه چشمی از خوانچه ٔ گردون نکنی زله گدایی . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 442).فغان که کاسه ٔ زرین بی ن...
-
pilotage 3
ناوبری چشمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] ناوبری کشتی بهنحویکه در آن نیازی به ناوبری نجومی نباشد
-
ocular prism
منشورِ چشمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] منشوری در فاصلهیاب که باریکۀ پرتوها را به سمت چشمی هدایت میکند
-
rose lashing
مهار چشمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] ← همبندی چشمی
-
هم چشمی
لغتنامه دهخدا
هم چشمی . [ هََ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) رقابت و برابری نمودن . (یادداشت مؤلف ). چشم وهم چشمی نیز به معنی هم چشمی است .- هم چشمی کردن ؛ رقابت کردن . رجوع به هم چشم شود.
-
یک چشمی
لغتنامه دهخدا
یک چشمی . [ ی َ/ ی ِ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ) واحدالعین . دارای یک چشم . (از ناظم الاطباء). و رجوع به یک چشم شود. || (ق مرکب ) با یک چشم . با یک دیده . به وسیله ٔ یک چشم . (یادداشت مؤلف ). || (حامص مرکب ) به یک نظر همه نیک و بد را دیدن . (آنندراج ) (غی...
-
eyepiece, ocular
چشمی 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] عدسی یا سامانهای اپتیکی در ریزبین که جلوی چشم ناظر قرار میگیرد