کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشنسار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خشنسار
/xašansār/
معنی
نوعی مرغابی بزرگ و تیرهرنگ با سر سفید: ◻︎ پیاده همیشد ز بهر شکار / خشنسار بود اندر آن رودبار (فردوسی: ۱/۱۹۱)، ◻︎ از آن کردار کاو مردم رباید / عقاب تیز برْباید خشنسار (دقیقی: ۹۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشنسار
فرهنگ فارسی معین
(خَ شَ) [ = خشن + سار = سر ] (اِمر.) نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گون است و به سیاهی زند.
-
خشنسار
لغتنامه دهخدا
خشنسار. [ خ َ ش َ ] (اِ) نوعی مرغابی بزرگ تیره رنگ میان سر سفید باشد و ترکان قشقلدان می گویند. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). مرغابی کوچکتر از کودزه . (از صحاح الفرس ). در حاشیه ٔ برهان قاطع دکتر معین آمده . از خشن (هَ .م ) مخفف خشین (هَ .م ) + سار (=...
-
خشنسار
لغتنامه دهخدا
خشنسار. [ خ ُ ش َ ] (اِ) خَشَنسار. (برهان قاطع). رجوع به خَشَنسار شود.
-
خشنسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خشینسار، خشنشار، خشیسار، خشیشار› (زیستشناسی) [قدیمی] xašansār نوعی مرغابی بزرگ و تیرهرنگ با سر سفید: ◻︎ پیاده همیشد ز بهر شکار / خشنسار بود اندر آن رودبار (فردوسی: ۱/۱۹۱)، ◻︎ از آن کردار کاو مردم رباید / عقاب تیز برْباید خشنسار (دقیقی: ۹۹)...
-
جستوجو در متن
-
خشتنسار
لغتنامه دهخدا
خشتنسار. [ خ َ ت َ ] (اِ) مرغابی بزرگی است تیره رنگ که میان سر او سفید می باشد و به ترکی قشقلدان گویند. مصحف خشنسار. رجوع به خشنسار شود.
-
شخنار
لغتنامه دهخدا
شخنار. [ ] (اِ) اسم فارسی طائری است مائی سبزرنگ وسط سر آن سفید. (مخزن الادویه ). ظاهراً کلمه مصحف شخنشار (خشنسار) باشد.
-
خنفشار
لغتنامه دهخدا
خنفشار. [ خ َ ف َ ] (اِ) نوعی بزرگ از اردک . (ناظم الاطباء). خشنسار. خشین سار. خشیشار. خشتنسار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشتنشار
لغتنامه دهخدا
خشتنشار. [ خ َ ت َ ] (اِ) مرغابی بزرگی است تیره رنگ و میان سر او سفید می باشد و به ترکی قشقلدان گویند. (از برهان قاطع). مصحف خشنسار.
-
خنسار
لغتنامه دهخدا
خنسار. [ خ َ ] (اِ) جانوری است آبی که گوشت آن را خورند. (برهان قاطع). در حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع آمده : مصحف خشنسار. رجوع شود به خشین سار و خشیشار.
-
شخنشار
لغتنامه دهخدا
شخنشار. [ ش َ خ َ ] (اِ) نام مرغی است آبی و تیره گون و میان سر او سفید میباشد. (برهان ).مرغی است تیره گون آبی میانه ٔ سرش سپید بزرگ بود و بعضی میانه . (اوبهی ). ظاهراً کلمه مقلوب خشنشار و خشنسار است و رشیدی گوید اصح خشیسار است . (حاشیه ٔ برهان چ معین...
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ َ ش ِ ](اِ) مخفف خشین و آن بازیی باشد نه سفید و نه سیاه .(از برهان قاطع). خشین . خشنسار. (حاشیه ٔ برهان قاطع). در لغت نامه ٔ فرس ص 124 بنا بر قول حاشیه ٔ برهان قاطع آمده : خشن سپید بود و همین است در صحاح الفرس .
-
خشنشار
لغتنامه دهخدا
خشنشار. [ خ َ ش َ ] (اِ) خشنسار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : و ان شئنا حثثنا الطیرمن حافاتها زمراًخشنشاراً وتجاما تری بوجوهها غرراً. ابونواس (دیوان ص 205).کانها مطعمة فاتهابین السباقین خشنشار.ابونواس (دیوان ص 195).
-
مکل
لغتنامه دهخدا
مکل . [ م َ ک ِ ] (اِ) کرمی است سیاه در آب وآن را به تازی علق خوانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 328 و 329). زلو را گویند و آن کرمی باشد سیاه رنگ و دراز که خون فاسد از بدن انسان می مکد. (برهان ) (آنندراج ). زلو و علق . (ناظم الاطباء). زالو. زلو. جلو. عل...
-
کودره
لغتنامه دهخدا
کودره . [ ک َ دَ رَ / رِ ] (اِ) مرغ آبی باشد کوچک و در آب تیز نشیند، بزرگتر را از اوسوک دم خوانند و کوچکتر را خشنسار. (صحاح الفرس ). مرغی است کبود که در آب باشد. (معیار جمالی تألیف شمس فخری چ دانشگاه ص 436). نوعی از مرغابی باشد که مکان درآب سازد. گو...