کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خسرونژاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خسرونژاد
لغتنامه دهخدا
خسرونژاد. [ خ ُ رَ / رُو ن ِ ] (ص مرکب ) شاهزاده . از پشت شاه ها. منسوب به شاه . از نژاد شاهان . صاحب نسب شاهانه : بدان لشکر فرخ آواز دادگو پیلتن شاه خسرونژاد. دقیقی .بگوید ببهرام خسرونژادسخن هر چه دارد ز گیتی بیاد. فردوسی .بیاید یکی شاه خسرونژادکه د...
-
جستوجو در متن
-
گردی
لغتنامه دهخدا
گردی . [ گ ُ ] (حامص ) پهلوانی . دلاوری . رشادت . شجاعت : چنین گفت کز عهد شاهان دادبه گردی نخوانمت خسرونژاد. فردوسی .ندیدم سواران گردنکشان به گردی و مردانگی زین نشان . فردوسی .ز مردی و گردی به ما ننگرداز این مرز کس را به کس نشمرد. فردوسی .از خاندان خ...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دُ وَ ] (ع اِ) ج ِ دولت است . (غیاث ). دولتها و مملکت ها. (ناظم الاطباء) : شاه اجل خسروگردون سریرسیف دول خسروِ خسرونژاد. مسعودسعد.نام نکو بمان چو کریمان ز دستگاه چون شد یقین که عمر دول پایدار نیست . سنایی .بندگان سرکشند و باز آرددست اقبال سیف...
-
اجل
لغتنامه دهخدا
اجل . [ اَج َل ل ] (ع ن تف ) اعظم . جلیل تر. عظیم القدرتر. بزرگوارتر : زندگانی خان اجل دراز باد. (تاریخ بیهقی ). و اجل در شعر فارسی به تخفیف آید : ای میر اجل چون اجل آیدت بمیری هرچند که با عز و جمالی و جلالی . ناصرخسرو.شاه اجل خسرو گردون سریرسیف دول ...
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رَ ] (اِخ ) جدّ اعلای اشکانیان . کی آرش : کنون ای سراینده فرتوت مردسوی گاه اشکانیان بازگرد...چنین گفت گوینده دهقان چاچ کز آن پس کسی را نبد تخت و تاج بزرگان که از تخم آرش بدنددلیر و سبک سار و سرکش بدندبگیتی بهر گوشه ای بر یکی گرفته ز هر کشوری ...
-
کیقباد
لغتنامه دهخدا
کیقباد. [ ک َ / ک ِ ق ُ ] (اِخ ) نام اولین پادشاه از سلسله ٔ کیان . (ناظم الاطباء). نام پادشاهی عظیم الشأن از ایران که کمال عیاش بود و صد سال پادشاهی کرد. (غیاث ) (آنندراج ). کیقباد سرسلسله ٔ پادشاهان کیانی است . راجع به او و پادشاهان دیگر این سلسله...
-
خواره
لغتنامه دهخدا
خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف ) خورنده . آشامنده . این کلمه همیشه بصورت ترکیب استعمال می گردد. (ناظم الاطباء).- آدمی خواره ؛ آدم خور. انسان خور. خورنده ٔ انسان : چو آن آدمیخواره یابد خبرکه هست آدمیخواره ای زو بتر. نظامی .فرشته کشی آدمی خواره ای ....
-
داد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dāt] dād ۱. [مقابلِ بیداد] عدل؛ انصاف: ◻︎ در داد بر دادخواهان مبند / ز سوگند مگذر نگهدار پند (فردوسی۲: ۷۹۹)، ◻︎ جفاپیشگان را بده سر به باد / ستم بر ستمپیشه عدل است و داد (سعدی۱: ۹۸).۲. [عامیانه] بانگ بلند؛ فریاد؛ فغان: ◻︎ برفت آن گلبن...
-
اشکانیان
لغتنامه دهخدا
اشکانیان . [ اَ ] (اِخ ) هیاطله . اشغانیة. (دمشقی ). پارتها. آرشیها. لقب سلطنت سوم از ملوک عجم که بعد از سلطنت سکندر ذوالقرنین قریب یکصد و شصت سال فرمانروا بودند.(آنندراج ). آن خانواده ٔ سلطنتی که قبل از ساسانیان از 58 ق . م . تا 207 م . در ایران سلط...
-
نژاد
لغتنامه دهخدا
نژاد. [ ن ِ ] (اِ) اصل . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (تفلیسی ) (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نسب . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری )(صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم ال...
-
یاد آمدن
لغتنامه دهخدا
یاد آمدن . [ م َ دَ] (مص مرکب ) بازدانستن چیزی که فراموش شده باشد. (از آنندراج ). به خاطر آمدن . به ذهن خطور کردن . به حافظه گذشتن . به خاطر گذشتن . متذکر شدن . فراموش شده ای را متذکر شدن . در ذکر آمدن . بر خاطر گذشتن . مقابل از یاد رفتن : عبداﷲبن عت...
-
دلاور
لغتنامه دهخدا
دلاور. [ دِ وَ ] (ص مرکب ) دل آور. سخت دلیر که به تازیش شجاع خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). شجیع و بهادر. (آنندراج ). دلیر. شجاع . بهادر. غازی . جنگجو. جنگی . (ناظم الاطباء). گرد. پردل . دل دار. بی باک . جسور. جری . گستاخ . نیو.بی پروا. أشجع. اَشرَس با...
-
آواز
لغتنامه دهخدا
آواز. (اِ) آوا. صوت . (صراح ). بانگ : از آواز کوسش همی روز جنگ بدرّد دل شیر و چرم پلنگ .فردوسی .چو بشنید آواز او را تبرگ بر آن اسب جنگی چو شیر سترگ . فردوسی .خور جادوان بد چو رستم رسیداز آواز او دیو شد ناپدید. فردوسی .پرستنده بشنید آواز اوی ندانست کو...
-
آراستن
لغتنامه دهخدا
آراستن . [ ت َ ] (مص ) (از پهلوی آرو، ایستادن ، برخاستن ، دور شدن ) زیب . زین . تقیین . تزیین . تجمیل . تحلیه . توشیح . تزویق . زبرجه . بزیب و زینت مزیّن کردن . تحسین کردن . متحلی کردن . آمودن . زیورکردن . آذین کردن . بگلگونه و غازه کردن : شاه دیگر ر...