گردی . [ گ ُ ] (حامص ) پهلوانی . دلاوری . رشادت . شجاعت :
چنین گفت کز عهد شاهان داد
به گردی نخوانمت خسرونژاد.
ندیدم سواران گردنکشان
به گردی و مردانگی زین نشان .
ز مردی و گردی به ما ننگرد
از این مرز کس را به کس نشمرد.
از خاندان خویش بزرگ آمد و شریف
آموخته ز اصل و گهر گردی و گوی .
به شبرنگ شولک درآورد پای
گرایید با گرز گردی زجای .
مران اژدها را به گردی و برز
شنیدی که چون کوفت گردن به گرز.