کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خر وحشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گله خر
لغتنامه دهخدا
گله خر. [ گ َل ْ ل َ / ل ِ خ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان که در 12هزارگزی شمال باختری بهبهان و 3هزارگزی شمال راه شوسه ٔ بهبهان به اهواز واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه ٔ آن 220 تن است . آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمی...
-
گوره خر
لغتنامه دهخدا
گوره خر. [ رَ / رِ خ َ ] (اِ مرکب ) همان گورخر که گذشت . (آنندراج ). گور : و گوره خر از پیش او بگریخت ، روی در بیابان نهاد. (سندبادنامه ص 137). رجوع به گور و گورخر شود.
-
کهنه خر
لغتنامه دهخدا
کهنه خر. [ ک ُ ن َ / ن ِ خ َ ] (نف مرکب ) کهنه خرنده .خرنده ٔ اثاث کهنه . خُلْقانی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خریدار اسباب و وسایل مستعمل و دست دوم .
-
گوش خر
لغتنامه دهخدا
گوش خر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) گیاهی که نام علمی آن اگاوی آمریکانا است و به عربی آن را صباره و الصبرالامریکی و به فارسی صباره ٔ آمریکایی و گوش خر گویند. (واژه نامه ٔ گیاهی تألیف اسماعیل زاهدی ص 12).
-
گوش خر
لغتنامه دهخدا
گوش خر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) میلکی باشد که بدان گوش را بخارند. (جهانگیری ).رجوع به گوش خارک و گوش خرک شود. || نام جانوری است که در گوش درآید و مردم را بی آرام سازد و گاه باشد که بکشد ، و آن راگوش خرک و هزارپا نیز گویند. (جهانگیری چ هند). اما ظاهراً در ...
-
گوش خر
لغتنامه دهخدا
گوش خر. [ ش ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اذن حمار. آلت شنوائی خر : تو فضول از میانه بیرون برگوش خر درخور است با سرخر. سنایی .گوش خر بفروش و دیگر گوش خرکاین سخن را درنیابد گوش ِ خر. مولوی . || (اِ مرکب )کنایه از چیزی که هیچ به کار نیاید. (غیاث ). ...
-
کوره خر
لغتنامه دهخدا
کوره خر. [ رَ / رِ خ َ ] (اِ مرکب ) گوزن . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
کوزه خر
لغتنامه دهخدا
کوزه خر. [ زَ / زِ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه کوزه خرد. خریدار کوزه . مشتری کوزه : ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کوکوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش .خیام .
-
خر شدن
واژگان مترادف و متضاد
احمق شدن، نادانشدن، حماقت کردن
-
خر کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. فریفتن، گولزدن ۲. خام کردن ۳. شیرینزبانی کردن، مداهنه کردن، چاپلوسی کردن، تملق گفتن (بهمنظور سوءاستفاده یا فریفتن)
-
آنتیک خر
فرهنگ واژههای سره
بن سالخر، سالی خر
-
بز خر
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ) (ص .) کسی که دنبال جنس ارزان و معامله های مناسب و پرسود می گردد.
-
خر دجال
فرهنگ فارسی معین
(خَ رِ دَ جّ) (اِخ .) خری که دجال کذاب در هنگام ظهور امام زمان (عج ) بر آن سوار می شود که از هر موی آن آوایی افسون کننده برمی خیزد. پشکل این خر در نظر مردم خرما جلوه می کند، مردم از پی آن می دوند و جمع می کنند و پس از خوردن درمی یابند که خرما نیست ، ...
-
خر کردن
فرهنگ فارسی معین
(خَ. کَ دَ) (مص م .) فریب دادن ، فریفتن .
-
نره خر
فرهنگ فارسی معین
( ~ خَ) (اِمر.) 1 - خر نر. 2 - مجازاً مرد درشت هیکل بی فرهنگ .