کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرگهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرگهی
لغتنامه دهخدا
خرگهی .[ خ َ گ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خرگاه و خرگه . بهمه ٔ معانی «خرگه » و «خرگاه » رجوع شود. رجوع به خرگاهی شود. || پردگی . (یادداشت مؤلف ) : نگار خرگهی بت روی چینی سهی سرو چمن بانوی چینی . نظامی .چو خسرو دید ماه خرگهی راچمن کرد از دل آن سرو سهی ر...
-
جستوجو در متن
-
خرگاهی
لغتنامه دهخدا
خرگاهی . [ خ َ ](ص نسبی ) منسوب به خرگاه . خرگاه نشین . || معشوقه ٔ چادرنشین . (یادداشت بخط مؤلف ) : چو زین خرگاه گردان دور شد شاه برآمد چون رخ خرگاهیان ماه . نظامی .آن خرامنده ماه خرگاهی شد طلبکار آب چون ماهی . نظامی .آمدند آن بتان خرگاهی حوض دیدند...
-
گلرخ
لغتنامه دهخدا
گلرخ . [ گ ُ رُ ] (ص مرکب ) آنکه صورتش چون گل باشد. گلروی . زیباروی . گلچهره . خوش صورت : ز هر خرگهی گلرخی خواستندبه دیبای چینی بیاراستند. فردوسی .کنیزان گلرخ فزون از هزاربه دشت آمدند هر یکی چون بهار. اسدی .کنیزان گلرخ فرازآمدندهمه پیش جم در نماز آمد...
-
مینا
لغتنامه دهخدا
مینا. (اِ) گیاهی است زینتی از تیره ٔ مرکبان که یکساله است و بوته اش ممکن است به ارتفاع 1 تا 2 متر نیز برسد. در حدود 200گونه دارد که اکثر دارای گلهای سفیدرنگ یا آبی هستند این گیاه بوسیله ٔ تخم هایش کشت و تکثیر میشود. مینای باغی . مینای دمشقی . عین الب...
-
مائدة
لغتنامه دهخدا
مائدة. [ ءِ دَ ] (ع اِ) (از «م ی د») خوانی که بر وی طعام باشد. ج ، مائدات و موائد. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خوان آراسته . (ترجمان القرآن ). خوان آراسته به طعام ، فاذا لم یکن علیه طعام فهی خوان . (منتهی الارب ). خوان پر از طعام و نعمت . (آنندر...
-
پردگی
لغتنامه دهخدا
پردگی . [ پ َ دَ / دِ ] (ص نسبی ) هر چیز پوشیده . مستور. محتجب . مُخَدَّر. مخدّره . مُستّره . مستوره . مُقَنَّع. نقابدار : سراپرده کشیده ابر دی ماه چو روی ویس گشته پردگی ماه . فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).آنکه رخش پردگی خاص بودآینه ٔ صورت اخلاص بود. ...
-
نه
لغتنامه دهخدا
نه . [ ن ُه ْ ] (عدد، ص ، اِ) یکی از اعداد فرد که بلافاصله پس از هشت می آید، یعنی هشت بعلاوه ٔ یک . و به عربی تسعه گویند. (ناظم الاطباء) عدد اصلی بین هشت و ده . نماینده ٔ آن در ارقام هندسی 9 است و در حساب جمل حرف ط است . || کنایه از نه فلک و افلاک تس...
-
بت رو
لغتنامه دهخدا
بت رو. [ ب ُ ] (ص مرکب ) بت روی . که روی چون بت دارد. که زیباست . زیباروی . خوبروی . خوشگل . دلبر. معشوق . جمیل . زیبا مانند بت . (ناظم الاطباء) : ابا خواهران یل اسفندیاربرفتند بت روی صد نامدار. فردوسی .سه بت روی با او به یکجا بدندسمن پیکر و سروبالا ...
-
پوییدن
لغتنامه دهخدا
پوییدن . [ دَ ] (مص ) رفتن . دویدن . رفتنی نه بشتاب و نه نرم . (لغت نامه ٔ اسدی ) (صحاح الفرس ). خبب . رفتن نه بشتاب : از آن راه نزدیک بهرام پوی سخن هر چه بشنیدی از من بگوی . فردوسی .یکی گازر آن خرد صندوق دیدبپویید وز کارگه برکشید. فردوسی .بدو گفت رو...
-
برکشیده
لغتنامه دهخدا
برکشیده . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از برکشیدن . بلند برشده : درختی است این برکشیده بلندکه بارش همه زهر و برگش گزند. فردوسی . || برپاشده . ساخته : نگارنده ٔ برکشیده سپهرکزویست پرخاش وآرام و مهر. فردوسی .جور از این برکشیده ایوا...
-
خرگه
لغتنامه دهخدا
خرگه . [ خ َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || چادر خیمه ٔ بزرگ مدور و سراپرده ٔ بزرگ . (از برهان قاطع) : منیژه بیامد گرفتش ببرگشاد از میانش کیانی کمرنشستنگه رود و می ساختندز بیگانه خرگه بپرداختن...
-
زرنیخ
لغتنامه دهخدا
زرنیخ . [ زَ / زِ ] (اِ) نام دوایی که به هندی هرتال گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و آن پنج قسم است : زرد،سرخ ، سپید، سبز، سیاه و اقسام آن از سمومات است . (آنندراج ). زرنیق . هرتال و جسم معدنی مرکب از گوگرد و ارسنیک . (ناظم الاطباء). سنگی است به ف...
-
ماندگی
لغتنامه دهخدا
ماندگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) تعب و کوفت . (آنندراج ). تعب و ناتوانی و خستگی . (ناظم الاطباء). خستگی (در معنی متداول امروز). کوفتگی . تعب . عَی ّ. اعیاء. کلال . کلاله . احساس تعبی که از بسیاری کار کردن یا راه رفتن زاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پ...
-
رنگین
لغتنامه دهخدا
رنگین . [ رَ ] (ص نسبی ) (از: رنگ + ین ، پسوند نسبت ) دارای رنگ . ملون . دارای صبغ. (ناظم الاطباء). مُصَبَّغ. بارنگ . رنگی : نابسوده دودست رنگین کردناچشیده به تارک اندر تاخت . رودکی .پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بربرده به ابر اندراچادرکی دیدم رنگین بر...