برکشیده . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از برکشیدن . بلند برشده :
درختی است این برکشیده بلند
که بارش همه زهر و برگش گزند.
|| برپاشده . ساخته :
نگارنده ٔ برکشیده سپهر
کزویست پرخاش وآرام و مهر.
جور از این برکشیده ایوانست
که بر او مشتری و کیوانست .
سراپرده بسدره سرکشیده
سماطینی بگردون برکشیده .
چون بر آن دود رفت گامی چند
خرگهی دید برکشیده بلند.
پیش آن شاهدان قصربهشت
غرفه ای بود برکشیده ز خشت .
گوی زمین ربوده ٔ چوگان عدل اوست
وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم .
|| ترقی یافته . ترقی کرده . بالارفته . بالابرده . نواخته . پرورده :
بس کس که شد ز خدمت آن خواجه همچو من
هر روز برکشیده و مسعود و بختیار.
خلاف تو بر دشمنان نیست فرخ
ازیرا که تو برکشیده ٔ خدایی .
نه برکشیده ٔ او را فلک فروفکند
نه راست کرده ٔ او را کند زمانه تباه .
وزیرزاده ٔ سلطان و برکشیده ٔ او
بزرگ همت ابوالفتح سرفرازتبار.
آنانکه برکشیده ٔ خداوند ماضی اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372).
جهان بخیره کشی بر کسی کشید کمان
که برکشیده ٔ حق بود و برکشنده ٔ ما.
|| آخته . آهیخته . مسلول :
بسیم و زر توغنی بودی و بجاه غنی
کنون برهنه شدی همچو برکشیده حسام .
تیغ آفتاب از نیام صبح برکشیده ٔ ارادت او. (سندبادنامه ص 2). || راست و ببالا بررفته . استوار :
بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
|| بستن .
- تنگ برکشیده ؛ آماده و مجهز گشته . مصمم شده :
مهرگانت خجسته باد و دلت
برکشیده بر اسب شادی تنگ .