کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرارة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرارة
لغتنامه دهخدا
خرارة. [ خ َرْ را رَ ] (ع اِ) باد فرنگ که چوبی است مدور و بر آن ریسمان بندند و در کشاکش آرند تا از آن صدا برآید. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ، خرار. بادفره و خذروف . (یادداشت بخط مؤلف ). || مرغی است بزرگتر ازورکاک . (از منتهی الارب ) (از ...
-
واژههای مشابه
-
خراره
لغتنامه دهخدا
خراره . [ خ َ رَ / رِ ] (اِ) آوازی که بسبب گریه ٔ بسیار از گلو برآید. (از برهان قاطع)(از ناظم الاطباء). || صدای آبی که از جای بلند فروریزد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
-
خراره
لغتنامه دهخدا
خراره . [ خ َرْ را رَ ] (اِخ ) نام موضعی است بقرب سَیلَحون از نواحی کوفه . از این نام در فتوح ذکری شده است . (از معجم البلدان ).
-
خراره
لغتنامه دهخدا
خراره . [ خ َرْ را رَ ](اِخ ) نام ناحیتی بوده است در فارس بر سر راه شیرازو نوبنجان . حمداﷲ مستوفی آرد: از شیراز تا جویم پنج فرسنگ ، از او تا خلار پنج فرسنگ ، از او تا خراره پنج فرسنگ ، از او تا گوزاز حساب تیرمردان چهار فرسنگ ، از او تا گزگان سه فرسنگ...
-
واژههای همآوا
-
خرارت
لغتنامه دهخدا
خرارت . [ خ َ را رِ ] (ع اِ) ج ِ خرّیت . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
خرار
لغتنامه دهخدا
خرار. [ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ خَرّارَة. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به «خرارة» در این لغت نامه شود.
-
خریرالماء
لغتنامه دهخدا
خریرالماء. [ خ َ رُل ْ ] (ع اِ مرکب ) آواز آب . (یادداشت بخط مؤلف ) : و این دیه خراره از بهر آن خراره گویند کی آبی از این دیه درنشیبی عظیم می افتد و آوازی بلند می دهد و به تازی بانگ آن را خریرالماء گویند. (قابوسنامه ٔ ابن بلخی ).
-
خدروف
لغتنامه دهخدا
خدروف . [ خ ُ ] (ع اِ) بادفَرَه . خَرّاره . (یادداشت بخط مؤلف ). این کلمه در اغلب فرهنگها با «ذال » معجمه آمده . رجوع به خذروف شود.
-
بادفرک
لغتنامه دهخدا
بادفرک . [ ف َ رَ ] (اِ مرکب ) بازیچه ٔ اطفال باشد. بادآفراه . بادافراه . بادافرا. بادفرا. بادفراه . بادفرنگ . بادفرنک . بادفر. بادفره . بادبر. بادبره . بادبرک . (محمودبن عمر ربنجنی ). بادپر. فرفر. فرموک . فرفروک . فرفره .بهنه . پهنه . گردنای . شیربا...
-
بادفرنگ
لغتنامه دهخدا
بادفرنگ . [ ف ِ ن َ ] (اِ مرکب ) در خراسان بادفراه را گویند. (از برهان : بادفراه ). رجوع به بادآفراه ، بادافره ، بادافرا، بادفرا، بادفرنگ ، بادبر، بادپر، فرفر، فرفروک ، بادفر، بادفره ، بادفرک ، بادبره ، خذروف ، شیربانگ ، گلگیس ، پِل ، دوّامه ، بادفرک...
-
بادفرنگ
لغتنامه دهخدا
بادفرنگ . [ ف َ رَ ] (اِمرکب ) بازیچه ٔ اطفال است و آن چوب یا چرمی باشد که ریسمان بر آن بندند و در کشاکش آرند تا صدایی از آن ظاهر گردد. (برهان ) (آنندراج ). خراره ، چوبی باشد مدور که ریسمان بر آن بندند و در کشاکش آرند تا از آن صدا برآید و بفارسی بادف...
-
بادفرا
لغتنامه دهخدا
بادفرا.[ ف َ ] (اِ مرکب ) بادافراه . پاداش و مکافات بدی . (ناظم الاطباء). رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود. || بازیچه ٔ اطفالست و آن پوست پاره ای باشد مدور که ریسمانی در آن گذارند و در کشاکش آورند تا بگردش درآید و صدائی از آن ظاهر شود. (برهان ). رج...