کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خجلان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خجلان
معنی
(خَ) [ ع . ] (ص .) شرمگین ، شرمسار.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خجلان
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (ص .) شرمگین ، شرمسار.
-
خجلان
لغتنامه دهخدا
خجلان . [ خ َ ] (ع ص ) شرمنده . خَجِل . شرمسار. (یادداشت بخط مؤلف ) .
-
خجلان
دیکشنری عربی به فارسی
شرمسار , خجل , سرافکنده , شرمنده
-
جستوجو در متن
-
شرمسار
دیکشنری فارسی به عربی
خجلان
-
خجل
دیکشنری فارسی به عربی
خجلان
-
شرمنده
دیکشنری فارسی به عربی
خجلان
-
سرافکنده
دیکشنری فارسی به عربی
خجلان , منحط
-
شرمسار
لغتنامه دهخدا
شرمسار. [ ش َ ] (ص مرکب ) شرمنده و منفعل و خجل . (ناظم الاطباء). سرافکنده . آزرمگین . شرمگین . خجلان . (یادداشت مؤلف ). شرم زده . شرمنده . شرمگین . (آنندراج ). شرمنده . (شرفنامه ٔ منیری ) : شکر و سیم پیش همت اواز من و شعر شرمسارتر است . خاقانی .ای د...
-
درگذاردن
لغتنامه دهخدا
درگذاردن . [ دَ گ ُ دَ ](مص مرکب ) درگذاشتن . گذاردن . عفو کردن : عفوِ ذَنْب ؛درگذاردن گناه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : گناه دوست عاشق دوست داردز بهر آنکه تا زو درگذارد. (ویس و رامین ).همی گفت کای دادگر زینهارز ما این عذاب و بلا درگذار. شمسی (یوسف و زل...
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (ع ص ) درویش و آن که هیچ ندارد یا آنچه در آن کفایت او شود نداشته باشد یا آن که او را فقر از حرکت و قوت بازداشته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گدا. گدای بینوا. مسکین را معمولاً بر کسی اطلاق می کنند که وضع او از فقیر بدتر باشد...
-
درگذشتن
لغتنامه دهخدا
درگذشتن . [ دَ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) گذشتن . به آن طرف گذشتن . عبور کردن . (ناظم الاطباء). رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). افاتة. انمحاص . انهواء. تجاوز. تجوّز. تعدی . تفوت . توریک . طُمور. غَبر. غُبور. (از منتهی الارب ). مجاوزة. (تاج المصادر بیهقی )...