درگذاردن . [ دَ گ ُ دَ ](مص مرکب ) درگذاشتن . گذاردن . عفو کردن : عفوِ ذَنْب ؛درگذاردن گناه . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گناه دوست عاشق دوست دارد
ز بهر آنکه تا زو درگذارد.
همی گفت کای دادگر زینهار
ز ما این عذاب و بلا درگذار.
الهی دلم را ز بد پاک دار
وگر زلت آید ز من درگذار.
با عذر ندارم آشنائی
بل جرم به عذر درگذارم .
در بنده بودن ِ تو ز پیری مقصرم
ای بخت تو جوان ز من پیر درگذار.
مرا معذور دار و بدین دلیری که نمودم درگذار. (سندبادنامه ص 293).
کای من مسکین به تو در شرمسار
از خجلان درگذر و درگذار.
اگر می نترسی ز روز شمار
از آن کز تو ترسد خطا درگذار.
یکی را که عادت بود راستی
خطائی کند درگذارند از او.
نه کورم ولیکن خطا رفت کار
ندانستم از من گنه درگذار.
ز ما هرچه آید نیاید بکار
چنان کز تو آید ز ما درگذار.
رجوع به درگذاشتن شود.