کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبر پیچیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خبر رسیدن
لغتنامه دهخدا
خبر رسیدن . [ خ َ ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) اطلاع رسیدن . خبری بدست آمدن . آگهی یافتن : حیدر کزو رسید وز فخر اوازقیروان بچین خبر خیبر. ناصرخسرو.اگر نیستی سعی جاسوس گوش خبر کی رسیدی بسلطان هوش .سعدی .
-
خبر رفتن
لغتنامه دهخدا
خبر رفتن . [ خ َ ب َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) اشاعه یافتن خبری در محلی . منتشر شدن خبری ، در جایی . پخش گشتن خبردر موضعی . انتشار یافتن خبری در مکانی : موضعی در همه آفاق ندانم امروزکز حدیث من و حسن تو خبر می نرود.سعدی (طیبات ).
-
خبر شدن
لغتنامه دهخدا
خبر شدن . [ خ َ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبر رسیدن . خبر رفتن . اطلاع رسیدن . مطلبی بگوش کسی رسیدن . خبردار شدن . با خبر شدن : خبر شد هم آنگه به افراسیاب کجا باره ٔ شارسان شد خراب . فردوسی .خبر شد بترکان که آمد سپاه جهانجوی کیخسرو کینه خواه . فردوسی ....
-
خبر شنیدن
لغتنامه دهخدا
خبر شنیدن . [ خ َ ب َ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) اطلاع بر امری پیدا کردن . خبری را شنیدن . بخبری راه بردن . شنیدن خبر چیزی : آمدنداز خبر شنیدن اوصدهزار آدمی بدیدن او. نظامی .|| علم حدیث گوش کردن . آموختن حدیث و خبر (باصطلاح اصولیین ).
-
خبر فرستادن
لغتنامه دهخدا
خبر فرستادن . [ خ َ ب َ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) پیغام فرستادن . خبری ارسال کردن . پیام فرستادن . خبر بجای و مکانی گسیل داشتن .
-
خبر کاذب
لغتنامه دهخدا
خبر کاذب . [ خ َ ب َ رِ ذِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن خبری است که از حد تواتر کمتر باشد. (از تعریفات جرجانی ) .
-
خبر کردن
لغتنامه دهخدا
خبر کردن . [ خ َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از طریق خبر کسی را مطلع کردن . خبردادن . تخبیر. (از تاج المصادر بیهقی ). تحدیث . انباء. (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). مطلع کردن . آگاهانیدن : نوندی فرستاد و کردش خبرچو بشن...
-
خبر گفتن
لغتنامه دهخدا
خبر گفتن . [ خ َ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نقل خبر کردن . خبری را بدیگری رسانیدن . خبری بدیگری گفتن . || حدیث گفتن . نقل خبر (خبر به اصطلاح اصولیین ) کردن . علم حدیث تعلیم دادن . اخبار و احادیث برای مردمان بیان کردن .
-
خبر متواتر
لغتنامه دهخدا
خبر متواتر. [ خ َ ب َ رِ م ُ ت َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )رجوع به مبحث خبر شود .
-
خبر مرسل
لغتنامه دهخدا
خبر مرسل . [ خ َ ب َ رِ م ُ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبر مرسل خبری است که راویی آنرا به راوی دیگر میرساند بی آنکه سلسله ٔ ارسال متصل باشد و آن همچون خبر مسند در نزد بعضی از اصولیین حجت است .
-
خبر مستفیض
لغتنامه دهخدا
خبر مستفیض . [ خ َ ب َ رِ م ُ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبری که راویش بیش از سه تن باشد ولی بحد تواتر نرسد. رجوع به مبحث خبر شود.
-
خبر مسند
لغتنامه دهخدا
خبر مسند. [ خ َ ب َ رِ م ُ ن َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبر مسند خبری است که راویی آنرا به راوی دیگر اسناد دهد تا آنکه به نبی علیه السلام رسد و آن بر سه نوع است متواتر و مشهور و آحاد.
-
خبر مشهور
لغتنامه دهخدا
خبر مشهور. [ خ َ ب َ رِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبری است که بحد تواتر نرسد و در کفر منکرش اختلاف است و اصح کفر او است .
-
خبر واحد
لغتنامه دهخدا
خبر واحد. [ خ َ ب َ رِ ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبر واحد خبری است که آنرا یک یا دو یابیشتر نقل کرده باشند ولی بحد شهرة و تواتر نرسیده باشد. (از تعریفات جرجانی ). رجوع به مبحث خبر شود.
-
خبر یافتن
لغتنامه دهخدا
خبر یافتن . [ خ َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) مطلع شدن . پی بردن . اطلاع حاصل کردن . معلوم کردن . (آنندراج ) : برستم چنین گفت کافراسیاب چو از تو خبر یافت اندرشتاب . فردوسی .خبر یافتم از فریدون و جم وزآن نامداران به هر بیش و کم . فردوسی .جز آن نیابد از آن را...