کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاکدان، خاکدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خاکروبه
واژگان مترادف و متضاد
آشغال، خاشاک، خاکدان، رشت، زباله، مزبله
-
inurned
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زخمی شده، در ظرف نگاهداشتن، در خاکدان ریختن، بخاک سپردن
-
inurning
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سوزش، در ظرف نگاهداشتن، در خاکدان ریختن، بخاک سپردن
-
inurn
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انورن، در ظرف نگاهداشتن، در خاکدان ریختن، بخاک سپردن
-
inurns
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آزار دهنده است، در ظرف نگاهداشتن، در خاکدان ریختن، بخاک سپردن
-
خاکروبه دان
لغتنامه دهخدا
خاکروبه دان . [ ب َ / ب ِ] (اِ مرکب ) محلی که خاکروبه در آن می ریزند. آشغال دان . جای آشغال . مَنهَرَه . خاکدان . خاشکدان . سَلَّه .
-
منهرة
لغتنامه دهخدا
منهرة. [ م َ هََ رَ ] (ع اِ) جای خاکروبه انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جایی که در آن خاکروبه می ریزند. (ناظم الاطباء). خاکدان . خاکروبه دان . ج ، مناهر. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنجا که خاک بیفکنند از در سرای . (مهذب الأسماء).
-
شوغار
لغتنامه دهخدا
شوغار. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) شوغاره . بمعنی شوغا که جای خوابیدن چارپایان باشد در شب . (از برهان ). شوغا. شوغاره . شوگا. خاربست و محوطه باشد که گوسفندان را در آن کنند. (از آنندراج ). آغل . و رجوع به شوغا شود : بام مسیح و جای خردمندان این خاکدان طوی...
-
غبار بر دل داشتن
لغتنامه دهخدا
غبار بر دل داشتن . [ غ ُ ب َ دِ ت َ ] (مص مرکب )کنایه از افسردگی و اندوه در دل داشتن : سیلاب نیستی را سر در وجود من نه کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم . سعدی .و رجوع به غبار خاطر و غبار بر دل نهادن شود.
-
بلندی یافتن
لغتنامه دهخدا
بلندی یافتن . [ ب ُ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) بزرگی یافتن . علو مقام بدست آوردن : بلندی از آن یافت کاو پست شددر نیستی کوفت تا هست شد. سعدی .ستاره ای که درین خاکدان بلندی یافت که چون شرر ز جهان با صد اضطراب نرفت .صائب (از آنندراج ).
-
تیره خاک
لغتنامه دهخدا
تیره خاک . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) تیره خاکدان . (ناظم الاطباء). رجوع به تیره خاکدان شود. || خاک سیاه . زمین تیره : به شاهی مرا داد یزدان پاک ز رخشنده خورشید تا تیره خاک . فردوسی .که آن نامور تا نگردد هلاک نغلتد چو مار اندرین تیره خاک . فردوسی .وگر دو...
-
ریگ شوی
لغتنامه دهخدا
ریگ شوی . (نف مرکب ) ریگ شو. کسی که می شوید ریگهای آمیخته به ذرات طلا را. (ناظم الاطباء). || (اِمص مرکب ) شستن ریگ تا خرده ٔ زر و نقره از آن حاصل کنند. (از غیاث اللغات ).- ریگ شو، ریگ شوی کردن ؛ شستن ریگ زرگری . (آنندراج ). شستن دانه ها و حبوب را در...
-
آبخورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبخور، آبشخور› [قدیمی] 'ābxord ۱. [مجاز] نصیب؛ قسمت؛ روزی: ◻︎ جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی: ۶۱).۲. کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: ◻︎ در او نیست روینده را آبخورد / ک...
-
هوا گرفتن
لغتنامه دهخدا
هوا گرفتن . [ هََ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بر هوا رفتن . پرواز کردن . اوج گرفتن : پس نیاری هیچ جنبیدن ز جاتا نگیرد مرغ خوب تو هوا. مولوی .بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی . سعدی .گرد ارچه بسی هوا بگیردهرگز نرسد ب...
-
خاکبیزی
لغتنامه دهخدا
خاکبیزی . (حامص مرکب ) عمل خاک بیختن . عملی که خاکبیز می کند تا زر بدست آرد یا آنکه از خاک بیختن سودی برد : خاک بیزی کن که من هم خاکبیزی کرده ام تا ز خاک این مایه گنج شایگان آورده ام . خاقانی .ترا گفتند از این بازار بگذر خاکبیزی کن . خاقانی .هر زری ک...