کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خانفو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خانفو
لغتنامه دهخدا
خانفو. (اِخ ) نام دیگر آن کانتن است . کانتن یکی از بنادر مهم چین و بر دلتای سی کیانگ قرار دارد نام دیگر کانتن کونگ تنگ است . رجوع به کانتن شود.
-
جستوجو در متن
-
خانقو
لغتنامه دهخدا
خانقو. (اِخ ) ضبط دیگر «خانفو» است . رجوع به «خانفو» شود.
-
خانغو
لغتنامه دهخدا
خانغو. (اِخ ) ضبط دیگر «خانقو» است . رجوع به خانفو شود.
-
خانجو
لغتنامه دهخدا
خانجو. (اِخ ) نام شطی است . ابوریحان بیرونی در التفهیم چنین آورده : اما اقلیم اول ازمشرق زمین چین آغازد و بر دره های چین بگذرد و این جویهاست که از دریا کشتیها برآرند ببارگاهها چون خانجو و خانفو و مانند آن . (از التفهیم چ همایی ص 198).
-
مرفاء
لغتنامه دهخدا
مرفاء. [ م َ ف َءْ / م ُ ف َءْ ] (ع اِ) اسم مکان از رف ء و ارفاء. جای به لب آمدن کشتی . (منتهی الارب ) (صراح ). آنجا که کشتی را به کنار توان نزدیک کرد. آنجا که کشتی را به کناره کشند. ایستگاه کشتی در کناره . کنار و لب در دریا. بندر. اسکله . ج ، مَرافی...
-
خصی
لغتنامه دهخدا
خصی . [ خ َ / خ ِ صی ی ] (اِ) خادم خواجه سرا. خواجه . آغا. (یادداشت مؤلف ) : و خواجه سرایان ، یعنی خصیان و خواجگان ایستادندی . (تاریخ بخارا نرشخی ). و ماکان من مدینة مثل خانفو فاسم مالکها دیفو و الخصی یدعی طوقام . (اخبار الصین و الهند). و یقال : ان ...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [خ َ ] (ع اِ) زمین پست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || شاخی از دریا. (منتهی الارب ) : فما اخذوه [ ای العرب ] من الفارسیه الخور و هو خلیج البحر. (از جمهره ٔ ابن درید از سیوطی در المزهر). || ریختن گاه آب دریا. (منتهی الارب )...
-
گاودم
لغتنامه دهخدا
گاودم . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنچه بشکل دُم ِ گاو باشد : سیه چشم و بور ابرش و گاودم سیه خایه و تند و پولادسم . فردوسی [ در وصف رخش رستم ]. || نفیر. که برادر کوچک کرنا است و بعضی گویند کرنا است و به عربی بوق خوانند. (برهان ). نفیر که در جنگ نوازن...
-
بارگاه
لغتنامه دهخدا
بارگاه . (اِ مرکب ) بارگه . خیمه ٔپادشاهان و سلاطین را گویند. (برهان ). خانه و خیمه ٔ پادشاهان است که لشکر و سپاه و غیره بسلام آیند. (آنندراج ). نوعی از خیام مراتب ملوک و سلاطین . (شرفنامه ٔ منیری ). خیمه ٔ سخت بزرگ که بر در خرگاه ملوک و سلاطین زنند....