کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاستی
لغتنامه دهخدا
خاستی . (اِخ ) صالح الخاستی . مولی باهله ای از اهل بلخ بوده است . وی از مالک بن انس حدیث روایت کرده و از او عبداﷲبن عبدالرحمن السمرقندی حدیث روایت دارد. وی در سال 213 هَ . ق . بدرود حیات گفت . (از انساب سمعانی ).
-
خاستی
لغتنامه دهخدا
خاستی . (ص نسبی ) منسوب به خاست که آن شهرکی است در اندراب بلخ . (سمعانی گمان برده است که این شهر خوشت باشد).
-
جستوجو در متن
-
بی گهی
لغتنامه دهخدا
بی گهی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) (از: بی + گه + ی ) نابموقع. نه بوقت خود. بی وقت . (یادداشت مؤلف ). || (حامص مرکب ) نابموقعی : بدین بیگهی از کجا خاستی چنین تاختن را بیاراستی ؟فردوسی .
-
بادویزن
لغتنامه دهخدا
بادویزن . [ بادْ زَ ] (اِ مرکب ) بادبیزن باشد. (ناظم الاطباء: بادویز). مروحه . (زمخشری ) : راست گوئی که باد رفتارش خاستی از دو بادویزن گوش . مسعودسعد (در تعریف فیل ) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179).رجوع به بادبیزن شود.
-
پرغم
لغتنامه دهخدا
پرغم . [ پ ُ غ َ ] (ص مرکب ) پرغصه . پراندوه . سخت اندوهگین . بسیار غمگین : مرا آرزو چهره ٔ رستم است ز نادیدنش جان من پرغم است . فردوسی .بدان ماه گفت از کجا خاستی که پرغم دلم را بیاراستی . فردوسی .چو بشنیدخسرو ز کوت این سخن دلش گشت پرغم ز رزم کهن .فر...
-
خاشت
لغتنامه دهخدا
خاشت . (اِخ ) ابوسعید گوید: خاشت شهرکی بوده از نواحی بلخ و آن را خَوْشت نیز می گفتند. ابوصالح الحکم بن المبارک الخاشتی البلخی حافظ منسوب به این ناحیه است . او از مالک و حمادبن زید حدیث روایت کرده و ثقه بوده است . وی در ری بسال 213 هَ . ق . فرمان یافت...
-
خاست
لغتنامه دهخدا
خاست . (اِخ ) شهرکی است از نواحی بلخ اندر قرب اندراب بلخ . (ازمعجم البلدان ج 3 ص 388). منسوب به این نقطه خاستی است . (الانساب سمعانی ). در حدودالعالم (ضمیمه ٔ گاهنامه ٔ سال 1312) در ص 69 ذیل ناحیت ماوراءالنهر آید: «شهرکهائی اند بر حد فرغانه و ایلاق ،...
-
حبشی
لغتنامه دهخدا
حبشی . [ ح َ ب َ شی ی ] (ص نسبی ) منسوب به حبشه . یکی از مردم حبشه . مردی از حبشه . سمعانی گوید: هذه النسبة الی الحبشة و هی بلاد معروفة، ملکها النجاشی الذی اسلم بالنبی (ص ) و هاجر اصحابه الیه حتی هاجر النبی (ص ) الی المدینة : وین عجب تر که تو وقتی حب...
-
زودی
لغتنامه دهخدا
زودی . (حامص ) زود بودن . پیش از وقت مقرر بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر تنها بودی کجا رفتی بدین زودی .(سمک عیار، از فرهنگ فارسی معین ). || بمعنی زود که گذشت . (آنندراج ). سرعت و تعجیل و چستی و چالاکی و شتابی . (ناظم الاطباء). سرعت . مقابل دیری . ع...
-
تافته گشتن
لغتنامه دهخدا
تافته گشتن . [ ت َ / ت ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خشمناک گشتن . تافته شدن : چون موفق شنید که عمرو تافته گشت و قصد کرد که بنفس خویش به شیراز آید. (تاریخ سیستان ).گرنه هوا خشمناک و تافته گشته ست گرم چرا شد چنین چو تافته کانون . ناصرخسرو. || غمگین گشتن . دل...
-
نشانی
لغتنامه دهخدا
نشانی .[ ن ِ ] (اِ) علامتی که تمیز دهد چیزی را از دیگر چیزها. نشانه و علامتی که بدان چیزی یا کسی یا جائی را بازشناسند : اکنون دو راه ... پدید کرده می آید و آن را نشانی هاست که بدان نشانی ها بتوان دانست نیکو و زشت . (تاریخ بیهقی ص 96). گفت حق تعالی بن...
-
صبح
لغتنامه دهخدا
صبح . [ ص ُ ] (ع اِ) سپیده دم یا اول روز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بامداد. بامدادان . بام . شبگیر.ابن ذکاء. (مهذب الاسماء). سدف . سطیع. سعرارة. شق . شمیط. صریم . عاطس . عطاس . (منتهی الارب ). مُغرِب . (شرح قاموس )(منتهی الارب ). فتق . فلق . (من...
-
قیامت
لغتنامه دهخدا
قیامت . [ م َ ] (ع مص ) برانگیخته شدن پس از مرگ . (فرهنگ فارسی معین ). قائم شدن و روز قیامت را بهمین جهت قیامت گویند که در آن وقت مردگان زنده شوند و قیام کنند. (از آنندراج ). || (اِ) یوم فزع اکبر. روز جزا. یوم الدین . یوم الحساب (روز شمار). رستاخیز. ...
-
مجمع
لغتنامه دهخدا
مجمع. [ م َ م َ / م َ م ِ ] (ع اِ) جای گرد آمدن . ج ، مجامع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). محل اجتماع و محل گرد آمدن . (ناظم الاطباء). گرد آمدنگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فلما بلغا مجمع بینهمانسیا حوتهما فاتخذ سبیله فی البحر سر...