کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خازه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خازه
/xāze/
معنی
۱. سرشته؛ خمیرکرده.
۲. [قدیمی] گِلی که به دیوار میمالند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خازه
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (اِ.) 1 - سرشته ، خمیر کرده . 2 - گِلی که مخصوص مالیدن به دیوار بود.
-
خازه
لغتنامه دهخدا
خازه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) گِل سرشته و خمیر کرده را گویند. (آنندراج ). سرشته و خمیر کرده گویند عموماً و گلابه و گلی که بر دیوارها مالند خصوصاً. (برهان قاطع) (فرهنگ سروری ) (غیاث اللغة). گل سرشته به جهت دیوار و غیره و هر چیز سرشته و خمیر کرده . (فرهن...
-
خازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xāze ۱. سرشته؛ خمیرکرده.۲. [قدیمی] گِلی که به دیوار میمالند.
-
واژههای مشابه
-
خازه بند
لغتنامه دهخدا
خازه بند. [زَ / زِ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که خازه بدیوار مالد.
-
خازه بندی
لغتنامه دهخدا
خازه بندی . [ زَ / زِ ب َ ] (حامص ، اِ) عمل خازه بستن .
-
خازه بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xāzeband کسی که خازه به دیوار میمالد؛ گِلکار.
-
خازه پتول
واژهنامه آزاد
خازه: پلاسیده، چروکیده، (در لهجه خراسان جنوبی) خازه پتول: خیلی چروکیده، پلاسیده.
-
جستوجو در متن
-
لزجة
لغتنامه دهخدا
لزجة. [ ل َ زِ ج َ] (ع ص ) تأنیث لزج : اخلاط لزجة . رطوبات لزجة. ارض ٌ لزجة؛ زمین خازه . (مهذب الاسماء). || لَزجَة. رجوع به لزجة شود.
-
صمکوک
لغتنامه دهخدا
صمکوک . [ ص َ م َ ] (ع ص ) نادان شتاب شر. (منتهی الارب ). الجاهل السریع الی الشر. (اقرب الموارد). || مردتوانا (و) درشت . (منتهی الارب ). القوی الشدید. (اقرب الموارد). || درشت خوی . || لزج . || سطبر از شیر و مانند آن . (منتهی الارب ). شیری خازه . (مهذ...
-
لازب
لغتنامه دهخدا
لازب . [ زِ ] (ع ص ) ثابت و برجای . (منتهی الارب ). || چفسیده . چسبیده . دوسیده . یقال : صارالشی ٔ یاصار الأمر ضربة لازب و هو افصح من لازم . (منتهی الارب ). لازم . (دهار). دوسنده . چفسنده . چسبنده . لاصق . لاتب .- ضربت لازب ؛ ضربی را گویند که پس از...
-
غضار
لغتنامه دهخدا
غضار. [ غ َ ] (ع اِ) گل پاکیزه ٔ خوشبوی برچسفان سبز. (منتهی الارب ). گل خازه .(مهذب الاسماء). گل چسبنده و سبز و آزاد. (از اقرب الموارد) : و لهم (لأهل الصین ) الغضار الجید، و یعمل منه اقداح فی رقة القواریر یری ضوء الماء فیه . (مقصود چینی است ). (اخبا...
-
لزج
لغتنامه دهخدا
لزج . [ ل َ زِ ] (معرب ، ص ) (معرّب از لیز فارسی )لیز . لغزان . || چسبنده . چسبان . (منتهی الارب ). چسبناک . دوسگن . هر چیزی که قبول امتداد کند. علک . (منتهی الارب ). دوسنده .(دهار). آنچه کشیده شود گاه برگشتن چون عسل . چیزی چسبنده چون سریشم و جز آن ....
-
ارزه
لغتنامه دهخدا
ارزه . [ اَ زَ / زِ ] (اِ) کاهگل . (جهانگیری ) (برهان ). اندود. گلابه . اندایه . خازه . آژند. سیاع . (منتهی الأرب ). || کِلس . (دهار). گچ . دوغاب .سیم گل . || نام درختی است . (مؤید الفضلاء از شرفنامه ) (برهان ). درختی است که از او چوب عصا گیرند. بع...