کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکم مطلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حکم مطلق
معنی
مطلق گرايي , حکومت مطلقه , اعتقاد به قادر علي الا طلا ق (خدا) , طريقه مطلقه , سيستم سلطنت استبدادي
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حکم مطلق
دیکشنری عربی به فارسی
مطلق گرايي , حکومت مطلقه , اعتقاد به قادر علي الا طلا ق (خدا) , طريقه مطلقه , سيستم سلطنت استبدادي
-
واژههای مشابه
-
حُکْمَ
فرهنگ واژگان قرآن
حُکم -فرمان محکم ونافذ واستوار- بريدن نزاع به وسيله قضا -علم به معارف حقه الهيه و کشف حقايقي که در پرده غيب است ، و از نظر عادي پنهان است ميباشد (درعباراتي نظير "وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ ءَاتَيْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً "و"ءَاتَيْنَاهُ ﭐلْحُکْمَ صَبِي...
-
حکم دادن
واژگان مترادف و متضاد
۱. فرماندادن، دستور دادن، امر کردن ۲. رای صادر کردن، رای دادن
-
حکم کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. امر کردن، دستور دادن، فرمایش دادن، فرمودن، فرمان دادن ۲. رای صادر کردن، قضاوت کردن، داوری کردن ۳. فتوا دادن ۴. نظر دادن، رای دادن ۵. اقتضا کردن، ایجاب کردن ۶. کارآیی داشتن، نقشپرداز بودن ۷. حکومت کردن، حکم راندن، فرمانروایی
-
حکم اول
لغتنامه دهخدا
حکم اول . [ ح َ ک َ اَوْ وَ ] (اِخ ) سومین خلیفه ٔ اموی اسپانیا. از 180 تا 206 هَ . ق . رجوع به تاریخ سلاطین اسلام لین پول و رجوع به حکم بن هشام شود.
-
حکم بیاضی
لغتنامه دهخدا
حکم بیاضی . [ ح ُم ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حکمی که تنها به امضاء یا مهر شاه یا امیری رسد و بدفاتر نگذرد، برای پنهان ماندن محتوی آن یا تسریع در ارسال و اجرای آن . صاحب غیاث گوید: یکی از اصناف حکم پادشاهی است و آن از حکم دفتری معتبر [ تر ] باشد...
-
حکم ثانی
لغتنامه دهخدا
حکم ثانی . [ ح َ ک َ م ِ ](اِخ ) ملقب به المستنصر. نهمین خلیفه ٔ اموی اسپانیااز 350 تا 366 هَ . ق . رجوع به حکم المستنصر شود.
-
حکم دمشقی
لغتنامه دهخدا
حکم دمشقی . [ ح َ ک َ م ِ دِ م َ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر اطبائی است که در عصر بنی امیه ظهور نمود. پدرش ابوالحکم هم یکی از بزرگان عالم پزشکی و طبیب مخصوص ابی سفیان بود و همچنین پسرش عیسی بن حکم نیز در شهرت دست کمی از اینان نداشت . دمشقی تابع کیش و آیین...
-
حکم آباد
لغتنامه دهخدا
حکم آباد. [ ح ُ ] (اِخ ) قصبه مرکز دهستان حکم آباد بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. سکنه ٔ آن 3215 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه ، کنجد و زیره و شغل اهالی زراعت و کسب و تجارت است . این ده مرکز خرید پنبه و دارای دبستان است . (از فرهنگ جغرافیائ...
-
حکم آباد
لغتنامه دهخدا
حکم آباد. [ ح ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش صفی آباد شهرستان سبزوار است . این دهستان در جنوب باختری صفی آباد و خاور دهستان نقاب و شمال دهستان طبس و باختر دهستان سلطان آباد واقع شده و از 9 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع جمعیت آن ...
-
حکم المستنصر
لغتنامه دهخدا
حکم المستنصر. [ ح َ ک َ مُل ْ م ُت َ ص ِ ] (اِخ ) نام پادشاه نهم از ملوک اموی اندلس است . وی به سال 350 هَ . ق . پس از وفات پدرش عبدالرحمن ناصر لدین اﷲ بتخت سلطنت جلوس کرد. او همواره حامی علم و هنر بود و پس از جلوس جدیت خود را در این باب بیشتر کرد و ...
-
حکم انداز
لغتنامه دهخدا
حکم انداز. [ ح ُ اَ ] (نف مرکب ) تیرانداز که هیچگاه تیر او خطا نکند. قَدرانداز. قادرانداز : به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگندکه نیست همچو منی شاعرسخن پردازخلاف باشد و اندازه ٔ من آن نبودکه نیستم چو حکیمان وقت حکم انداز. سوزنی .فرمود تا انگشتری را بر گن...
-
حکم دار
لغتنامه دهخدا
حکم دار. [ ح ُ ] (نف مرکب ) حاکم .
-
ابوداود حکم
لغتنامه دهخدا
ابوداود حکم . [ اَ وو دِ ح َ ک َ ](اِخ ) محدث است و عبادبن العوام از او روایت کند.