کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکمیت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
arbitrating
دیکشنری انگلیسی به فارسی
داوری، حکمیت کردن
-
حکم
دیکشنری عربی به فارسی
حکميت کردن (در) , فيصل دادن , فتوي دادن
-
ریش سفید
لهجه و گویش تهرانی
پیرمرد عاقل ،()ی کردن =حکمیت
-
umpires
دیکشنری انگلیسی به فارسی
داورها، داوری، داور مسابقات، حکمیت، سرحکم، داوری کردن
-
umpire
دیکشنری انگلیسی به فارسی
داور، داوری، داور مسابقات، حکمیت، سرحکم، داوری کردن
-
کدخدامنشی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ نِ) (حامص .) (عا.) حل اختلاف و درگیری با حکمیت بزرگترها.
-
کدخدامنشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kadxodāmaneši ۱. به منش و روش کدخدایان رفتار کردن.۲. حل کردن دعوای دو تن به روش مسالمتآمیز و حکمیت.
-
پاریتر
لغتنامه دهخدا
پاریتر. [ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) کمیسیونهای حکمیت که در آنهانمایندگان کارفرمایان و کارگران هر دو حاضر آیند.
-
کداخدامنشی
لغتنامه دهخدا
کداخدامنشی . [ ک َ خ ُ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) چون کدخدایان رفتار کردن . || حل دعاوی مردم به طریق حکمیت و دوستانه . (فرهنگ فارسی معین ).- با کدخدامنشی کاری را فیصل کردن ؛ کاری را به کدخدامنشی قطع و فصل کردن . (یادداشت مؤلف ). انجام کاری به دوستی و ا...
-
داوری خوردن
لغتنامه دهخدا
داوری خوردن . [وَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) از حکم قضا فرمان بردن . به حکومت و حکمیت گردن نهادن . پذیرفتن عقوبت .
-
حکم
دیکشنری عربی به فارسی
قضاوت , داوري , احقاق حق , حکم ورشکستگي , داور , ميانجي , فيصل دهنده , دادرسي , فتوي , راي , داور مسابقات , داوري کردن , داور مسابقات شدن , سرحکم (هاکام) , سرداور , حکميت
-
اِحْتِکامٌ
دیکشنری عربی به فارسی
استحکام , محکم شدن , حکميت (داوري) را پذيرفت , دادخواهي کردن , اقامه دعوا کردن , اقامه کيفر خواست نمودن , شکايت کردن , به ميل خود رفتار کردن , به دلخوا عمل کردن , به داوري گذاشتن , تصاحب کردن , زرگويي , سلطه گري
-
داوری نما
لغتنامه دهخدا
داوری نما. [ وَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) کسی که داوری آشکار سازد. که حکومت و قضاوت و حکمیت در کار آرد : پس ازین ، داوری نمای بزرگ یاد کرد از سگ وشبانه و گرگ .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 347).
-
عروة
لغتنامه دهخدا
عروة. [ ع ُرْ وَ ] (اِخ ) ابن حُدَیر تمیمی ، مشهور به ابن اُدَیّة از بزرگان نهروان بود و او نخستین کسی بود که گفت «لا حکم الا ﷲ». وی اشعث را بجهت پذیرفتن حکمیت مابین علی (ع ) و معاویه سرزنش کرد و چون اشعث توجهی به او نکرد با شمشیر به وی حمله کرد و اس...
-
ربیعبن ربیعة
لغتنامه دهخدا
ربیعبن ربیعة. [ رَ ع ِ ن ِ رَ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن عدی بن ذئب ، معروف به سطیح الکاهن . از بنی مازن و از طایفه ٔ اَزْد بود. از کاهنان غسانی دوران جاهلیت بشمار میرود و عرب او را به حکمیت می پذیرفتندچنانکه عبدالمطلب بن هاشم با همه ٔ بزرگی مقامش در ا...