کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَصَبُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حصب
لغتنامه دهخدا
حصب . [ ح َ ] (اِخ ) (عبری ) اسم ملکه از ملکه های نینویه یا مقاطعه ٔ زاب است و برخی ترجمه ٔ آنرا«او بجا آمده است » دانسته اند. (قاموس کتاب مقدس ).
-
حصب
لغتنامه دهخدا
حصب . [ ح َ ] (ع اِ) باد که سنگ آرد. (مهذب الاسماء).
-
حصب
لغتنامه دهخدا
حصب . [ ح َ ] (ع مص ) سنگ ریزه انداختن بر. سنگ انداختن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن بر روی زمین . رفتن در زمین . || اعراض کردن از... روی گردانیدن از... || حصب مکان ؛ سنگ ریزه گستردن برجای . || فروزینه و هیزم افکندن در آتش .
-
حصب
لغتنامه دهخدا
حصب . [ ح َ ص َ ] (ع اِ) سنگ ریزه . || فروزینه . هیزم و فروزینه ٔ آتش از هرچه باشد. یا هیزم را حصب نگویند مادام که آتش وی افروخته نشود. (منتهی الارب ). گیره . آتش گیره . ضرام هیزم و آنچه بدان آتش افروزند. آنچه در آتش اندازند. هرچه بدان آتش افروخته شو...
-
حصب
لغتنامه دهخدا
حصب . [ ح َ ص َ ] (ع مص ) سرخجه شدن . حصبه برآوردن . مبتلی به سرخجه برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). || انقلاب چله از کمان . (منتهی الارب ). برگشتن زه از کمان .
-
حصب
لغتنامه دهخدا
حصب . [ ح َ ص ِ ] (ع ص ) شیر که کف از او برنیاید از سردی . || شیر که از سردی مسکه وی نه برآید.
-
حسب
لغتنامه دهخدا
حسب . [ ] (اِخ ) شاعره ٔ مَقّله بود. (ابن الندیم ).
-
حسب
لغتنامه دهخدا
حسب . [ ح َ ] (حرف اضافه ) از عربی است و در فارسی غالباً به صورت «برحسب » بجای حرف اضافه بکار رود، برابر. بروفق . برطبق . موافق : نامه نبشته دار تا جوابها برسد که برحسب آن کار کنی . (تاریخ بیهقی ص 283). نامه ٔ صاحب برید دررسد پوشیده ، اگر تواند فرستا...
-
حسب
لغتنامه دهخدا
حسب . [ ح َ ] (ع مص ) شمردن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). شمار. (منتهی الارب ). عدد. || مرده را در کفن پیچیده در گور کردن و یا دفن کردن مرده در سنگستان . (منتهی الارب ).
-
حسب
لغتنامه دهخدا
حسب . [ ح َ ] (ق ) فقط. تنها. منحصراً. انحصاراً. بس ، بسنده . کافی . بس و بس : دل جای تو شد حسب ببر زانکه دراین دل یا زحمت ماگنجد یا نقش خیالت . سنائی .ای شاه جهان ملک جهان حسب تراست وز دولت و اقبال شهی کسب تراست امروز به یک حمله هزاراسب بگیرفردا خوا...
-
حسب
لغتنامه دهخدا
حسب . [ ح َ س َ ] (ع اِ) خویشاوندی پدر. (مقدمة الادب زمخشری ). هرچه بشمرند از گوهر مردم . (محمودبن عمر ربنجنی ). || گوهر نیک . (حبیش تفلیسی ). گوهری و خداوند نژاد بزرگ شدن . (زوزنی ). گوهری و خداوند نژاد نیک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گوهر نیک . (دس...
-
حسب
لغتنامه دهخدا
حسب . [ ح ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ حِسبَة. تدبیرها. مزدهای کارها.
-
حسب
لغتنامه دهخدا
حسب .[ ح َ س َ ] (حرف اضافه ) برحسب . به حسب . برطبق . مطابق . بروفق . به دستور. بنابر. موافق . حَسب : و بر حسب واقعه گویان . (گلستان ).سیر سپهر و دور قمر را چه اختیاردر گردشند برحسب اختیار دوست .حافظ.
-
حسب
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] hasb فقط.
-
حسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حسَب] [قدیمی] has[a]b ۱. حسب حال.۲. با «ال» (حرف تعریف عربی) بهصورت ترکیب با بعضی کلمات عربی به کار میرود: حسبالاجازه، حسبالاستحقاق، حسبالاشاره، حسبالامر، حسبالحکم، حسبالعاده، حسبالمعمول، حسبالوظیفه، حسبالوعده.۳. بهصورت پیشون...