کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَرْدٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حَرْدٍ
فرهنگ واژگان قرآن
منع
-
واژههای مشابه
-
حرد
لغتنامه دهخدا
حرد. [ ح َ ] (اِخ ) ابن قطن الثکنی . رجوع به ابوعطیة حرد شود.
-
حرد
لغتنامه دهخدا
حرد. [ ح َ ] (اِخ ) گویند در این آیه : «و غدوا علی حرد قادرین » (قرآن 25/68)، نام قریه ای است . (معجم البلدان ).
-
حرد
لغتنامه دهخدا
حرد. [ ح َ ] (ع مص )قصد. قصد کردن . آهنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || بازداشت . بازداشتن . (از منتهی الارب ). || سوراخ کردن . (ترجمان عادل ). سوراخ دار گردانیدن . || پاره ای بریدن . || گرانبار رفتن مرد از راه . (منتهی الارب ). || بعض تاره...
-
حرد
لغتنامه دهخدا
حرد. [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) دردی است در قوائم شتر که اعصاب او خشک میشود بواسطه ٔ زانوبند. حردة. (منتهی الارب ). رجوع به حَرَدة شود.
-
حرد
لغتنامه دهخدا
حرد. [ ح َ رَ ] (ع مص ) گران شدن زره بر مرد چنانکه راه رفتن نتواند. || غضب کردن . (قطرالمحیط). خشم گرفتن : و العیاذ باﷲ اگر بر آن حرد و غضب ، بر این کودک قادر و مستولی گشتی ، جان این بیچاره در معرض تلف و تفرقه افتادی . (سندبادنامه ص 110).
-
حرد
لغتنامه دهخدا
حرد. [ ح َ رِ] (ع ص ) نعت است از حُرود و حَرَد. (منتهی الارب ).
-
حرد
لغتنامه دهخدا
حرد. [ ح َ] (ع ص ) نعت است از حُرود و حَرَد. (منتهی الارب ).
-
حرد
لغتنامه دهخدا
حرد. [ ح ِ ] (ع اِ) پاره ای از کوهان شتر. || رودگانی شتر. حِرْدة. ج ، حُرود. (منتهی الارب ).
-
حرد
لغتنامه دهخدا
حرد. [ ح ُ ] (ع ص ) قطاء حرد؛ قطاهای شتاب رو. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
هرد
لغتنامه دهخدا
هرد. [ هََ ] (اِ) در فارسی و عربی از هریدر سنسکریت است به معنی چوب زرد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زردچوبه را گویند و به عربی عروق الصفر خوانند. (برهان ).
-
هرد
لغتنامه دهخدا
هرد. [ هََ ] (ع مص ) نیک پختن گوشت را و مهراکردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دریدن و پاره پاره کردن جامه را. || دست یافتن بر چیزی . || طعن کردن در ناموس کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکافتن به جهت تباه کردن . (منتهی الارب ). شکاف...
-
هرد
لغتنامه دهخدا
هرد. [ هَِ ] (ع اِ) شترمرغ . (منتهی الارب ). || (ص ) مرد بی وقار و بی اعتبار. (منتهی الارب ). الرجل الساقط. (اقرب الموارد).