کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حولی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سالیانه
لغتنامه دهخدا
سالیانه . [ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) آنچه در سال برای کسی از مواجب یا مزد مقرر شده است . || زندگانی . عمر. (اشتنگاس ). || (ص نسبی ، ق مرکب ) سالانه . در سال . سنوی . حولی : سالیانه یکصد هزار تومان عایدی ملک دارد.
-
حولیات
لغتنامه دهخدا
حولیات . [ ح َ لی یا ] (ع اِ) ج ِ حولی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ حولیة. بقصائدی گفته میشود که در نظم و تهذیب و تنقیح و اظهار آن یک سال گذشته باشد. (از اقرب الموارد).- حولیات زهیر ؛ بهمین معنی گفته می شود. (از اقرب الموارد). قصائد ز...
-
رایع
لغتنامه دهخدا
رایع. [ ی ِ ] (ع ص ) رائع. اسم فاعل از ریشه ٔ «ریع». زیادشونده و برکت کننده . ج ، ارواع ، رُوَّع . || زیاده . (از ناظم الاطباء). فنایی است از فناهای مدینه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || گوالنده و خوبروی . (از ناظم الاطباء). || ترس...
-
زابی
لغتنامه دهخدا
زابی . (اِخ ) محمدبن حسین تمیمی طبنی مکنی به ابومضر اصل خاندان بنی طبنه است که علما و ادباء بسیاری از آن برخاسته اند و از خاندانهای مشهور قرطبه بوده است . مؤلف حلی المغرب بنقل از الجذوه آرد: وی شاعری است ادیب و مطلع بر فنون ادب و از خاندان شعر و فضی...
-
نشیمن
لغتنامه دهخدا
نشیمن . [ ن ِ م َ ] (اِ) جای . مقام . (صحاح الفرس ) (آنندراج ). جایگاه . قرارگاه . (ناظم الاطباء). جای نشستن . جای اقامت : مر او را به هر بوم دشمن نماندبدی را به گیتی نشیمن نماند. فردوسی .صدری که دایم از پی تفویض کسب ملک خاک درش ملوک جهان را نشیمن اس...
-
سوسن
لغتنامه دهخدا
سوسن . [ سو س َ ] (اِ) گلی است معروف و آن چهار قسم می باشد: یکی سفید و آنرا سوسن آزاد میگویند، ده زبان دارد و دیگری کبود و آنرا سوسن ازرق می خوانند و دیگری زرد و آنرا سوسن ختایی می نامند و چهارم الوان میشود و آن زرد، سفید و کبود میباشد و آنرا سوسن آس...
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ / ل َ ح َ ] (ع اِ) گوشت . ج ، لحام و الحم و لحوم و لحمان . (منتهی الارب ) : بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور. منوچهری .نفس باداست و جسمت خاک و لحمت آب وخون آتش چو رعد آواز و خنده برق و پشتت کوه و خوی باران . ناصرخسرو.ب...
-
محل
لغتنامه دهخدا
محل . [ م َ ح َل ل ] (ع اِ) جای فرود آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایی که در آن توقف کنند و سکنی نمایند. (از ناظم الاطباء). آنجا که بدان درآیند. جای درآمدن . درآمدنگاه . جای باش . (یادداشت مرحوم دهخدا). موقف و موضع. مسکن و منزل و مقام . (ناظم ال...
-
کابل
لغتنامه دهخدا
کابل . [ ب ُ ] (اِخ ) شهر مهم و پایتخت افغانستان در 43درجه و 30 دقیقه عرض شمالی و 69 درجه و 13 دقیقه ٔ طول شرقی ، در 1762 گزی فوق سطح دریا واقع در نجدی حاصلخیز و پر آب و جمعیت آن در حدود 150000 تن است . (برهان قاطع چ معین حاشیه ٔ لغت کابل بنقل از دائ...