کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
علیب
لغتنامه دهخدا
علیب . [ ع ُ ل َ ] (اِخ ) جایگاهی است در بین کوفه و بصره . و در شعر معن بن اوس آمده است : اذا هی حلت کربلاء فلعلعاًفجوا لعلیب دونها فالنوائحا.(از معجم البلدان ).
-
قریین
لغتنامه دهخدا
قریین . [ ق َ ری ی َی ْ ] (اِخ ) تثنیه ٔ قَری ّ، و آن نام جائی است که در شعر سیاربن هبیره از خاندان بنی ربیعةبن مالک از آن یاد شده است : لیالی حلت بالقریین حلةو ذی مرخ یا حبذا ذاک وادیا.(از معجم البلدان ).
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن عمر، قاضی صلاح الدین حلبی ، مکنی به ابی النسک و معروف به ابن سفاح . مولد وی به حلب بسال 710 هَ . ق . و منشاء او نیز به حلب بود و به مذهب شافعی گرائید و متولی بیت المال اوقاف شد. وی پدر شهاب الدّین احمد کاتب سرّ حلب و ...
-
ندامة
لغتنامه دهخدا
ندامة. [ ن َ م َ ] (ع اِمص ) پشیمانی . (منتهی الارب ). ندامت . رجوع به ندامت شود. || (مص ) پشیمان شدن و متأسف و غمگین شدن بر آنچه کرده است . (از اقرب الموارد). ندم . (آنندراج ) (المنجد). پشیمان شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرج...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) نام موضعی در حجاز. قال کثیر : فدع عنک سلمی اذ اتی الناس دونهاو حلت با کناف الخبیت فغالب الی الابیض الجعدبن عاتکة الذی له فضل ملک فی البریة غالب .(معجم البلدان ج 6ص 262).
-
ارعب
لغتنامه دهخدا
ارعب . [ اَ ع َ ] (اِخ ) موضعی است در قول شاعر:اَتعرِف ُ اطلالاً بمیسرة اللّوی الی اَرعَب قد حالفتک بها الصّبافأهلاً و سهلاً بالتی حَل ّ حُبﱡهافؤادی و حلّت دارَ شَحْط من النّوی .(معجم البلدان ).
-
اعشی تغلب
لغتنامه دهخدا
اعشی تغلب .[ اَ شا ت َ ل ِ ] (اِخ ) شاعر معروف عرب در عصر اموی موسوم به ربیعةبن یحیی بن معاویة. بیت زیر از اوست :اذا حلت معاویةبن عمروعلی الاطواء خنقت الکلابا. (از عیون الاخبار ج 3 ص 263).و رجوع به اعشی ربیعةبن یحیی ... شود.
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است در سرزمین بنی عبس . اخضربن هبیرةبن عمروبن ضرار بر بنی عبس وارد شد و او را از آب منع کردند و وی این ابیات را گفت : اِذا ناقة شدّت برحل و نمرق لمدحة عبسی ّ فآبت و کلت ْوجدنا بنی عبس خلا اسم ابیهم قبیلة سوء حیث سارت و حل...
-
جبار
لغتنامه دهخدا
جبار. [ ج ُ ] (اِخ )آبی است مر بنی حمیس بن عامر را در بین مدینه و فید. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء):الا من مبلغ اسماء عنی اذا حلت بیمن او جبار. ؟ (از معجم البلدان ).نظرنا فها جتنا علی الشوق و الهوی لزینب نار او قدت بجبار.ابن می...
-
بادولی
لغتنامه دهخدا
بادولی . [ دَ / دو ] (اِخ ) موضع__ی اس__ت در سواد بغداد که اعشی نام آنرا بدینسان آورده است :حَل ّ اهلی مابین ُ درتا فبادو - لی و حلّت علویة بالسخال .|| بقولی موضعی است در بطن فلج از یمامه و آنانکه بر این عقیده اند در بیت اعشی ، بجای درتا درنا خوانده ...
-
تقادیر
لغتنامه دهخدا
تقادیر. [ ت َ ] (ع اِ)ج ِ تقدیر. (ناظم الاطباء): اذا حلت التقادیر بطلت التدابیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و انواع تدابیر موافق انوار تقادیر نمی آید. (سندبادنامه ص 55). تقادیر مخالف تدابیر است . (سندبادنامه ص 278).روز گم گشتن فرزند تقادیر قضاچاه در...
-
مجرب
لغتنامه دهخدا
مجرب . [ م ُ ج َرْ رَ ] (ع ص ) مرد آزموده . (منتهی الارب ). آزموده و مرد آزموده . (آنندراج ). مرد کارآزموده . مردی که کار وی راآزموده و استوار کرده باشد. (ناظم الاطباء). کارکشته . کرده کار. کار افتاده . کاردیده . کار آزموده . ورزیده با آزمون . تجربه ...
-
ذوسلم
لغتنامه دهخدا
ذوسلم . [ س َ ل َ ] (اِخ ) نام وادیی است بحجاز و در اشعار عرب بسیار از آن یاد شده است :و ایاه عنی الابوصیری فی بردته امن تذکر جیران بذی سلم . (تاج العروس ).و خواجه شمس الدین محمد حافظ قدس سره العزیز نیز در غزلهای خود این نام آورده است : مالسلمی و من ...
-
اشکونیة
لغتنامه دهخدا
اشکونیة. [ اَ ی َ ] (اِخ ) از نواحی مرزی روم بود که سیف الدولةبن حمدان در آنجا غزا کرد. ابوالعباس صفری شاعر دربار وی که یا را بضرورت شعری مشدد کرده گوید:و حلت باشکونیة کل نکبةو لم یک وفدالموت عنها بنا کب جعلت رباها للخوامع مرتعاًو من قبل کانت مرتعاً ...
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) سلمی .ابن عبیداﷲ ، از شاعران زمان رسول اکرم (ص ) بود که مدتی امور قضای نجران را بعهده داشت . ابن عبدربه در سه موضع نام وی را آورده وبنقل از عبداﷲبن حکم واسطی نوشته است : «وی در روزگاری که سفیان بن حرب عامل نجران بود، امور قضا و م...