کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حفیرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حفیرة
لغتنامه دهخدا
حفیرة. [ ح َ رَ ] (اِخ ) آبی است بنوموجن بن ضباب را و بدانجا کوهیست که عمود نامند و بدین حفیره نسبت کنند و عمودالحفیرة گویند. (معجم البلدان ).
-
حفیرة
لغتنامه دهخدا
حفیرة. [ ح َ رَ ] (ع اِ) گو. گودال . کنده . مغاک . حفره . (اقرب الموارد). کریشک . || چاه . || (ص ) کنده . کاویده .
-
حفیرة
لغتنامه دهخدا
حفیرة. [ ح ُ ف َرَ ] (اِخ ) نام موضعی است بعراق . (معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
حفیره
فرهنگ فارسی معین
(حَ رِ) [ ع . حفیرة ] (اِ.) 1 - گودال ، مغاک . 2 - قبر، گور. ج . حفایر.
-
حفیره
لغتنامه دهخدا
حفیره . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. از چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات است و اهالی به کشاورزی و حشم داری گذران میکنند.راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔآل ابوغبیش هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ای...
-
حفیره
لغتنامه دهخدا
حفیره . [ ح ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری اهواز و پنج هزارگزی خاور راه آهن بندر شاهپور به اهواز. ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیری است . دارای 150 تن سکنه میباشد. از چاه مشروب میشود. محصول...
-
حفیرة خالد
لغتنامه دهخدا
حفیرة خالد. [ ح َ رَ ت ُ ل ِ ] (اِخ ) آبی است عرب را. (معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
حفایر
لغتنامه دهخدا
حفایر. [ ح َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ حفرة. (منتهی الارب ). || ج ِ حفیرة. (اقرب الموارد). رجوع به حفره و حفیرة شود.
-
حفائر
لغتنامه دهخدا
حفائر. [ ح َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حفیرة. (اقرب الموارد). رجوع به حفیرة شود.
-
حفایر
فرهنگ فارسی معین
(حَ یِ) [ ع . حفائر ] (اِ.) جِ حفیره ؛ گودال ها.
-
گودال
لغتنامه دهخدا
گودال . [ گ َ / گُو ] (اِ) زمین پست و مغاک و جای عمیق . (ناظم الاطباء). چاله . حفره . حفیره . کریشک . رجوع به گود شود.
-
قلهی
لغتنامه دهخدا
قلهی . [ ق َ ل َ هی ی ] (اِخ ) حفیره ای است از سعدبن ابی وقاص که چون عثمان به قتل رسید و سعد از مردم کناره گرفت در این حفیره رفت و دستور داد که چیزی از اخبار و جریان کارهای مردم را به وی نگویند تا مردم باهم صلح و سازش کنند و قلهیا نیز روایت شده ولی آ...
-
اراط
لغتنامه دهخدا
اراط. [ اُ ] (اِخ ) آبی است از آبهای بنی نُمیر. || ذواراط؛ وادئی است بنی اسد را قرب لغاط. || ذواراط؛ وادیی است بین قطیّات و حفیرة خالد. || ذواراط؛ وادیی است در بلاد بنی اسد. || اراط موضعی است بیمامه . (معجم البلدان ).