کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حفة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حفة
لغتنامه دهخدا
حفة. [ ح َف ْ ف َ ] (اِخ ) کوره ای است بغربی حلب .
-
حفة
لغتنامه دهخدا
حفة. [ ح َف ْ ف َ] (ع اِ) نورد [ در جولاهگی ] . (مهذب الاسماء). منوال [ در جولاهی ] . منوال جولاهان که بر آن جامه پیچند وقت بافتن . (از اقرب الموارد). || کرامت تمام . نوازش تمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نوعی ماهی است سپید و خاردار. || اندا...
-
واژههای همآوا
-
هفت
لغتنامه دهخدا
هفت . [ هََ ] (ع اِ) گولی بسیار. (منتهی الارب ). حمق وافر. (اقرب الموارد). || زمین هموار نشیب . (منتهی الارب ). زمین مطمئن . (اقرب الموارد). || باران زودبارنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باران در زمین . (اقرب الموارد). || (مص ) از سبکی پریدن...
-
هفت
لغتنامه دهخدا
هفت . [ هََ ] (عدد، ص ، اِ) عددی است معروف . (برهان ). نماینده ٔآن در ارقام هندسیه 7 و در حساب جُمَّل «ز» باشد. (یادداشت مؤلف ). از میان اعداد شماره ٔ هفت از دیرباز مورد توجه اقوام مختلف جهان بوده ، اغلب در امور ایزدی و نیک و گاه در امور اهریمنی و ش...
-
هفت
لغتنامه دهخدا
هفت . [ هَِ ] (اِ) اندک خشکی را گویند که بعد از تری به هم رسد. (برهان ).
-
هفت
لغتنامه دهخدا
هفت . [ هَُ] (اِ) هر دمی باشد از آب و شراب و شربت و دوغ و امثال آن که فروکشند، و به ترکی قرت گویند. (برهان ).
-
هفة
لغتنامه دهخدا
هفة. [ هََ ف ْ ف َ ] (ع اِ) یکی از هف . (منتهی الارب ). رجوع به هَف ّ شود.
-
هفت
فرهنگ فارسی معین
(هِ) (اِ.) اندک خشکی ای که بعد از تری به هم رسند.
-
هفت
فرهنگ فارسی معین
(هُ) (اِ.) دمی از آب ، شربت ؛ شراب و مانند آن ها که فرو کشند، جرعه ، قورت .
-
هفت
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی میان شش و هشت (7). ؛ ~ قلم آرایش کردن آرایش تمام ، بزک کامل . ؛ ~ پادشاه را خواب دیدن کنایه از: به خواب عمیق فرو رفتن . ؛ ~ کفن پوساندن مدت ها پیش مردن .
-
حفت
لغتنامه دهخدا
حفت . [ ح َ ] (ع مص ) هلاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || کوفت کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوبیدن چیزی را. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (آنندراج ). || نازک کردن گردن چیزی : حفته حفتاً؛ دق ّ عنقه . (اقرب الموارد).
-
حفت
لغتنامه دهخدا
حفت . [ ح َ ف ِ ] (ع اِ) هزارتو. هزارخانه ٔ شکنبه . (منتهی الارب ). حفث . فحث . حِفثة. ج ، احفات . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). رجوع به حفث شود.
-
هفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: haft] haft ۱. (ریاضی) شش بهعلاوۀ یک؛ عدد «۷».۲. (موسیقی) [قدیمی] از شعبههای بیستوچهارگانۀ موسیقی ایرانی.
-
هفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hoft مقداری از آب یا آشامیدنی دیگر که به یکبار فرودهند؛ جرعه.