کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حریف و رفیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
همه فن حریف
دیکشنری فارسی به عربی
متنوع
-
حریف کسی بودن
دیکشنری فارسی به عربی
مباراة
-
حریف را از میدان درکردن
دیکشنری فارسی به عربی
خدعة
-
با ضربت بیهوش کننده ای حریف رابزمین زدن
دیکشنری فارسی به عربی
ضربة قاضية
-
مبارزه ژاپنی با استفاده از نیروی حریف برای پیروزی براو
دیکشنری فارسی به عربی
مصارعة يابانية
-
جستوجو در متن
-
شفیق
لغتنامه دهخدا
شفیق . [ ش َ ] (ع ص ) مهربان . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). دلسوز. رحیم . (فرهنگ فارسی معین ). || نصیحت گر. آزمندبر نصیحت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دوست ناصح . (دهار). || رحیم و مهربان و ...
-
رفیق
لغتنامه دهخدا
رفیق . [ رَ ] (ع ص ، اِ) یار. (دهار)(نصاب الصبیان ) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 52). همراه . ج ، رُفَقاء: فاذا تفرقوا ذهب اسم الرفقة لااسم الرفیق و هو واحد و جمع مثل الصدیق . قال اﷲ تعالی : و حسن اولئک رفیقا. (قرآن 69/4). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب...
-
حریص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] haris ۱. آزمند؛ آزور؛ دارای آز و شره.۲. بسیار مشتاق و راغب به چیزی.حریف١. همکار؛ همپیشه.٢. همنبرد.۳. همنشین.٤. [قدیمی] طرف شخص در بازی یا نبرد.٥. دوست؛ رفیق.٦. [قدیمی] معشوق.
-
سست پیمان
لغتنامه دهخدا
سست پیمان . [ س ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بی ثبات درعهد و شرط و پیمان شکن . (ناظم الاطباء) : نه رفیق مهربان است حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد. سعدی (کلیات چ فروغی ص 105).ای سخت جفای سست پیمان رفتی و چنین برفت تقدیر. سعدی .سست پیمانا چ...
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (ع اِ) دوست . رفیق . یار. (از منتهی الارب ). ج ، اخلاء، خلان : لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل تا نباشد خوردتان فرزند پیل . مولوی .حریف عهد مودت شکست و من نشکستم خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم . سعدی .|| سوراخ نافذکرده . || دل . (دهار) (از منته...
-
درست پیمان
لغتنامه دهخدا
درست پیمان . [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. (ناظم الاطباء). صادق الوعد. صادق الوعده : شاه مسعود کاختر مسعوددر مرادش درست پیمان باد. مسعودسعد.با پشت و دل شکسته آمددر خدمت ...
-
دلشدگان
لغتنامه دهخدا
دلشدگان . [ دِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ج ِدلشده . مردم پریشان و مضطرب : بر کران آب فرود آمدیم بی ترتیب چون دلشدگان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 634). || عاشقان . شیفتگان : از اشک دلشدگان گوهرنثار زمین وز آه سوختگان عنبربخار هوا. خاقانی .آنکه از سنبل او...
-
ندیم
لغتنامه دهخدا
ندیم . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) حریف شراب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ). حریف شراب و بسا که توسعاً در مورد هر رفیق و مصاحبی استعمال شده است . (اقرب الموارد). هم شراب . (بحر الجواهر). یار شراب .(دهار). هم پیاله . (از بحر الجواهر) (...
-
زبون
لغتنامه دهخدا
زبون . [ زَ ] (ع ص ) اشتر که لگد زند دوشنده را. (مهذب الاسماء): ناقه ٔ زبون ؛ شتر ماده ٔ بسیار راننده و زننده مردم را. (منتهی الارب ). ناقة زبون ؛ یعنی شتری است دورکننده . (شرح قاموس ). شتر لگدزن . (منتخب اللغات ). از شتران ، سخت دورکننده و از خود را...
-
می خواره
لغتنامه دهخدا
می خواره . [ م َ / م ِ خوا / خا رَ /رِ ] (نف مرکب ) می گسار. شارب الخمر. می خوار. باده خوار. شرابخوار. می پرست . شرابخواره . باده پرست . آنکه عادت به می خوردن دارد. (از یادداشت مؤلف ) : بفرمود داور که میخواره رابه خفچه بکوبند بیچاره را. ابوشکور بلخی...