کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حدیثة دمشق
لغتنامه دهخدا
حدیثة دمشق . [ ح َ ث َ ت ُ دِ م َ ] (اِخ ) نام قریه ای است در نزدیکی دمشق شام و بعنوان حدیثة حرش معروف شده است . رجوع به حدیثة حرش شود.
-
حراش
لغتنامه دهخدا
حراش . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حَرْش . (منتهی الارب ).
-
حرشة
لغتنامه دهخدا
حرشة. [ ح ُ ش َ ] (ع اِمص ) درشتی . (منتهی الارب ). حَرَش .
-
حرشی
لغتنامه دهخدا
حرشی . [ ح َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به حرش بن لعب بن ربیعة. (سمعانی ).
-
حارش
لغتنامه دهخدا
حارش . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَرش و تَحراش خراشنده . || صاید. صیاد سوسمار. (مهذب الاسماء). || (اِ) جوش و آبله ای که برزبان مردم و اشتر برآید. (اقرب الموارد).
-
ملاست
لغتنامه دهخدا
ملاست . [ م َ س َ ] (ع اِمص ) نرمی و صافی وهمواری . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، نرمی و صافی و همواری . ضد خشونت و درشتی . (ناظم الاطباء). ملاسة. نرمی . همواری . لشنی . نسویی . لغزانی . لخشانی . مقابل حَرَش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاسة...
-
حریش
لغتنامه دهخدا
حریش . [ ح َ ] (ع ص ) شتر بسیارخوار کفته لب . ج ، حُرُش . || (اِ) حیوانی که مخالب همچون شیر دارد و کرگدن نامیده شود. (معجم البلدان ). کرگ . کرگدن . هرمیس . ارج . ریما. انبیلا. || ستوری دریائی . || جانوری بقدر انگشت که پاهای بسیار دارد. هزارپا. گوش خب...
-
لسان الثور
لغتنامه دهخدا
لسان الثور. [ ل ِ نُث ْ ث َ ] (ع اِ مرکب ) گاوزبان وآن گیاهی دوائی باشد. نباتی است مفرّح ، گرم و تر. بوغلس . گل گاوزبان . حمحم . کحیلاء. کحلاء. (منتهی الارب ). کحیلاء یا شنجار که نباتی است . (از المنجد). حکیم مؤمن گوید: لسان الثور، به فارسی گاوزبان ...
-
درشتی
لغتنامه دهخدا
درشتی . [ دُ رُ ] (حامص ) سختی . (غیاث ) (آنندراج ). شدت . شَرز. شَرص . شَزَن . شُزُنة. شُزونة. قُرْقَفة. قَعْضَبة. (منتهی الارب ). || صلابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). جُساءة. جَلَد. عَرْدَمة. عَلَب . قَرْدَسة. قَزَب . قَعْسَرة. مَعَز. (منتهی الارب ). ...
-
ر
لغتنامه دهخدا
ر. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری و منفصله یا خواتیم و آنیه و مهمله (غیر منقوطه ) و نورانیه یا حروف حق و متشابهه یامتزاوجه و...
-
ج
لغتنامه دهخدا
ج . (حرف ) حرف ششم است از حروف الفبای فارسی و حرف پنجم از حروف هجای عرب و حرف سوم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل نماینده ٔ عدد سه است . و نزد لغویان و اهل صرف و نحو نشانه است جمع را و در تجوید علامت خاصه ٔ وقف جائز است و از حروف مصمته و شجریه و محقوره و...