کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
limiting viscosity number, intrinsic viscosity, Staudinger viscosity
عدد گرانرَوی حدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار] در اندازهگیری گرانرَوی محلولهای رقیق، حد گرانروی کاهیده و گرانرَوی لگاریتمی، زمانی که غلظت بسپار حلشونده بهسمت صفر میل کند
-
واژههای همآوا
-
هدی
فرهنگ نامها
(تلفظ: hodā) (عربی) (در قدیم) هدایت کردن ، هدایت ، راهنمایی ؛ رسیدن به حق و حقیقت ؛ راه راست ، مسیر درست ؛ (به مجاز) دین هدایت ، اسلام .
-
هدی
واژگان مترادف و متضاد
۱. دیمکاری، دیم ۲. گوسفندقربانی
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی ٔ. [ هََ ] (ع مص ) آرمیدن . (منتهی الارب ). هدء [ هََ / هَُ دْ ءْ ]، هداءة. رجوع به این مدخل ها شود.
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی . [ هََ ] (ع اِ) سیرت . (منتهی الارب ).
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی . [ هََ دْی ْ ] (اِ) به معنی دیمه باشد و آن زراعتی است که از آب باران حاصل میشود. (برهان ).
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی . [ هََ دی ی ] (ع ص ) بندی . (منتهی الارب ). اسیر. (اقرب الموارد). || محترم . (منتهی الارب ). مردم محترم . و اصمعی گوید: مردی که او را حرمتی چون حرمت هدی باشد. (اقرب الموارد). || ارجمند از هر چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ) عروس . (منتهی الارب ) (...
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی . [ هََدْی ْ ] (ع اِ) آن چارپای که به مکه برند و ذبح کنند. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ). آنچه به حرم برده شوداز چارپایان و گویند آنچه برای قربان کردن برند. (از اقرب الموارد). قربانی که به مکه فرستند. (منتهی الارب ). در این معنی در عربی به فتح اول ...
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی . [ هَُ ] (ع اِمص ) ممال هُدی ̍ به معنی رشاد و هدایت : هر شبی تا روز زین شوق هدی او رفیق راه اعلی میزدی . مولوی .رجوع به هُدی ْ و هدایت و هدایة شود.
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی . [ هَُ دا ] (ع مص ) راه راست نمودن کسی را. (منتهی الارب ). راه نمودن . (ترجمان علامه جرجانی ، ترتیب عادل ). اشاره کردن کسی را. (اقرب الموارد). || یافتن راه را. (منتهی الارب ). مقابل ضلالت . (یادداشت به خط مؤلف ) (اقرب الموارد). || (اِ) روزی . (...
-
هدی
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِ.) زراعتی که توسط آب باران مشروب شود؛ دیم ، دیمه .
-
هدی
فرهنگ فارسی معین
(هُ دا) 1 - (مص م .) راه راست نمودن . 2 - (اِمص .) راهنمایی ، راست راهی . مق ضلالت . 3 - (اِ.) راه درست .
-
هدی
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ ع . ] (اِ.) قربانی که به مکه فرستند.
-
هدی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hady(i) ۱. گوسفند قربانی که به مکه بفرستند؛ شتر یا گوسفندی که حجاج در مکه قربانی کنند.۲. (اسم مصدر) قربانی کردن.