کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) قرطبی ، حسن بن ایوب انصاری مالکی . متوفی 425 هَ . ق . او راست : مسائل ابوبکربن زرب در چهار جزء. (هدیة العارفین ج 1 ص 274).
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) مصری . ابوالحسن علی بن محمد. او راست : حدیقةالمنادمة در چهل جلد، که در 1040 ق بپایان رسید. (هدیة العارفین ج 1 ص 755).
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) نام ایلی به نیج کوه (نائج ) از نور مازندران . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 110 شود.
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) نجیب بن سلیمان . ازنویسندگان معروف معاصر عرب (1867- 1899م .) وی در بیروت متولد شد. و به خال خویش ابراهیم و خلیل الیازجی ادب آموخت از پانزده سالگی شعر گفت ، پس از حوادث عرابی پاشا به اسکندریه رفت و محرر «الاهرام » شد و در 189...
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) نیکولا (نقولا). رجوع به نیکولا حداد شود.
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) یمنی . سیدعبداﷲبن علوی المهاجر العریفی التربمی الحسینی (1044-1132ق ) او راست : اتحاف السائل در ادب . تثبیت الفؤاد. الدر المنظوم . دیوان شعر. الدعوة التامة. رسالة المذاکرة، رسالة المرید. رسالة المعاونة. فتاوی . الفصول العلمی...
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح َدْ دا ] (ع ص ، اِ) دربان . دروان . (مهذب الاسماء). بواب : لایقاس الملائکة بالحدادین . (ابوبکربن ابی قحافة). حاجب . دربان . (ناظم الاطباء) || زندانبان . بندیوان . سجان . (اقرب الموارد). ج ، حدادون و حدادین . || آهنگر. قین . (منتهی الارب ).ن...
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح َدْ دا ](اِخ ) او راست : کتاب فضائل القرآن . (ابن الندیم ).
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح َدْ دا] (اِخ ) اسکندرانی . ظافربن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف الجذامی الاسکندرانی معروف به حداد شاعر ادیب . حافظ سلفی و گروهی از اعیان از وی روایت کنند. وفات او بمصر در محرم سال (529هَ . ق .) بود، و از اوست :حکم العیون علی القلوب یجوزو دو...
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح َدْ دا] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع در 8 هزارگزی خاور مشهد و 3 هزارگزی خاور کشف رود، جلگه و معتدل است . رودخانه از آن گذرد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ ...
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح ِ ] (ع مص ) ترک زینت زن که شوهر او وفات کرده . (اقرب الموارد). جامه ٔ سوک پوشیدن زن در عزا و سوگواری شوی . سوک داشتن زن بر مرده . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء). جامه ٔ ماتم پوشیدن : تا آنگاه که عده ٔ زن منقضی نشده مکلف ...
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح ُ ] (ع اِ) منتهی . غایت . قصاری : حدادک ان تفعل کذا؛ ای قصاراک و غایة جهدک . (اقرب الموارد).
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح ُدْ دا ] (ع ص ) تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن . || رجل حداد؛ مرد تیزفهم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چرب زبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زودخشم . || (اِ) کارد تیز. (منتهی الارب ).
-
حداد
دیکشنری عربی به فارسی
اهنگر , نعلبند , سوگواري , عزاداري , ماتم , عزا , سوگ , زرگر , اهنکر , فلزساز , فلزکار
-
حداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] haddād ۱. آهنگر.۲. آهنفروش.۳. دربان.۴. زندانبان.