کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حجلی
لغتنامه دهخدا
حجلی . [ ح َ لا ] (اِخ ) نام اسپی است . (منتهی الارب ).
-
حجلی
لغتنامه دهخدا
حجلی . [ ح َ لا ] (ع اِ) ج ِ حجل . (آنندراج ).
-
حجلی
لغتنامه دهخدا
حجلی . [ ح ِ لا ] (ع اِ) نوعی کبک نر. (ناظم الاطباء). اسم جمع است و لانظیر لها سوی ضِربی ̍. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
تحجل
لغتنامه دهخدا
تحجل . [ ت َ ج ُ ] (اِخ ) بقولی همان حَجْلی ̍ که نام اسبی است ، و یا نام اسبی دیگر. (از منتهی الارب ).
-
استعاط
لغتنامه دهخدا
استعاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دارو وا بینی خویش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). دارو به بینی خویش واگرفتن . (زوزنی ). خود به بینی خویش دارو ریختن . دارو به بینی کشیدن . سعوط کردن . و الاستعاط بمرارته [بمرارة حجلی ] کل شهر یذکی الذهن .و اذا استعط بمرارة الح...
-
اسلع
لغتنامه دهخدا
اسلع. [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن قطاف الطهوی . شاعری است و او راست :فداء لقومی کل معشر جارم طرید و مخذول بما جرّ مسلم هُم ُ افحموا الخصم الّذی یستقیدنی و هم فصموا حجلی و هم حقنوا دمی بأید یفرّجن المضیق و السن سلاط و جمع ذی زهاء عرمرم اذا شئت لم تعدم لدی ...
-
حجل
لغتنامه دهخدا
حجل . [ ح َ ج َ ] (ع اِ) کبک نر. (منتهی الارب ). قبج ذکر. حجلی . حجلان مرغی است خاکی رنگ که به سرخی زند. بیش از پریدن راه رود. بقدر کبوتر و مانند قطا است . منقار و سر و پای آن سرخ است . گوشت آن خوش خوراک و سریع الهضم است . چون صاحب یرقان دماغ آنرا با...
-
ابوالطیب متنبی
لغتنامه دهخدا
ابوالطیب متنبی . [ اَ بُطْ طَی ْ ی ِ ب ِ م ُ ت َ ن َب ْ بی ] (اِخ ) احمدبن حسین بن حسن بن عبدالصمد الجعفی الکندی الکوفی المعروف بالمتنبی . شاعر مشهور. مولد او در محلت کنده ٔ کوفه به سال 303 هَ . ق . بود و ابن خلکان گوید: نام و نسب اورا احمدبن حسین بن...