کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حجران
/hajarān/
معنی
طلا و نقره؛ سیم و زر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حجران
لغتنامه دهخدا
حجران . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشت . منع. (منتهی الارب ).
-
حجران
لغتنامه دهخدا
حجران . [ ح َ ج َ ] (ع اِ) زر و سیم . (مهذب الاسماء). طلا ونقره . ذهب و فضة. در اصطلاح اکسیریان زر و سیم . (منتهی الارب ). حجرین کما یسمی الدرهم و الدینار الفنانین و النقدین . (النقود العربیة ص 161). || حجرالاسود مکه باصخره ٔ بیت المقدس . رجوع به حجر...
-
حجران
لغتنامه دهخدا
حجران .[ ح ِ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔشهرستان مهاباد در چهل و پنج هزارگزی جنوب باختری مهاباد و بیست و شش هزار و پانصدگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سرودشت . کوهستانی و سردسیر است . محصول آن غلات ،توتون و حبوبات است . (فرهنگ جغرافیائ...
-
حجران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hajarān طلا و نقره؛ سیم و زر.
-
واژههای همآوا
-
هجران
واژگان مترادف و متضاد
جدایی، دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر ≠ وصال
-
هجران
فرهنگ واژههای سره
جدایی، دور
-
هجران
لغتنامه دهخدا
هجران . [ هََ ج َ ] (اِخ ) دو ده است روباروی در سر کوه حصین و محکم نزدیک حضرموت که یکی آن را حیدون و دیگری را دمون نامند. (منتهی الارب ). تثنیه ٔ هجر، و هجر به لغت اهل یمن به معنی قریه است و هجران دو قریه باشد بر قله ٔ کوهی استوار. یکی از این دو را خ...
-
هجران
لغتنامه دهخدا
هجران . [ هَِ ] (ع اِمص ) جدایی . مفارقت . دوری . دوری از دوستان و یاران . (ناظم الاطباء). هجر. فراق . افتراق . ضد وصال . فرقت : آتش هر جانْت ْ را هیزم منم و آتش دیگرْت ْ را هیزم پده . رودکی .دلی که پر از زوغ هجران بودورا وصل معشوقه درمان بود. بوشکور...
-
هجران
لغتنامه دهخدا
هجران . [ هَِ ] (ع مص ) جدایی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شمس اللغات ). هجر. || از کسی بریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (شمس اللغات ) (آنندراج ) (از معجم متن اللغة)(از اقرب الموارد). هجر. || گذاشتن چیزی را و ترک دادن . (منتهی الارب )...
-
هجران
لغتنامه دهخدا
هجران . [ هَُ ] (ع اِمص ) ضد وصل . (از معجم متن اللغة). رجوع به هِجران و هجر شود.
-
هجران
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِمص .) جدایی ، دوری .
-
هجران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hejrān جدایی؛ دوری از دوستان و یاران.
-
جستوجو در متن
-
حجرین
لغتنامه دهخدا
حجرین . [ ح َ ج َ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حجر. حجران . زر و سیم .