کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حباک
لغتنامه دهخدا
حباک . [ ح ِ ] (ع اِ) رسن کمربند. ج ، حبک . || تسمه که بدان سر کوهه را به میخهای پالان بندند. (منتهی الارب ). || حباک الحمام ؛ سیاهی بالای بازوی کبوتر. ج ، حبکة، حُبَک ، حُبُک . || سر ریگ توده (؟). راه در ریگ توده . || شکن آب . || شکن زره . || موی جع...
-
حبیکة
لغتنامه دهخدا
حبیکة. [ ح َ ک َ ] (ع اِ) راه ستاره ها. مسیر ستارگان . کهکشان . راه آسمان . ج ، حُبُک . (منتهی الارب ). حبائک . (مهذب الاسماء). || شکن آب . || شکن زره و موی وریگ . || راه در ریگ توده . (منتهی الارب ).
-
محبک
لغتنامه دهخدا
محبک . [ م ُ ح َب ْ ب َ ] (ع ص ) مرغول موی . محبک الشعر؛ مرغوله موی . و در حدیث در صفت دجال است که او محبک الشعر بود یا سری حُبُک داشت یعنی مرغول بود. (از منتهی الارب ). || گلیم مخطط. (ناظم الاطباء). کساء محبک ؛ ای مخطط. (منتهی الارب ).
-
جدامی
لغتنامه دهخدا
جدامی . [ ج ُ ] (ع اِ) خرمائی است . (منتهی الارب ). قسمی از خرما. (ناظم الاطباء). نوعی از نخل است بیمامه ، که بمنزله ٔ نخل شهریز ببصرة و نخل تبی به بحرین می باشد. (از ذیل اقرب الموارد). نوعی است از خرما (از لسان العرب ) : بذی حُبُک مثل القُنی ّ، تزین...
-
ذوالحبک
لغتنامه دهخدا
ذوالحبک . [ ذُل ْ ح ُ ب ُ ] (ع ص مرکب ) حُبُک جمع حبیکه است و حبیکه به معنی راه در ریگ توده و شکن آب و نورد زره و جعد موی باشد. و آن را صفت آسمان آرند. رجوع به ذات الحبک شود. و مولوی علیه الرحمة صفت شب آورده است : چشم تیز و گوش باز و تن سبک از شب همچ...
-
اعماء
لغتنامه دهخدا
اعماء. [ اِ ] (ع مص ) نابینا گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کور کردن . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). کور ساختن کسی را. (از اقرب الموارد). و منه الحدیث : حبک الشی ٔ یعمی و یصم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)؛ یعنی حب تو چیز...
-
شکنجه
لغتنامه دهخدا
شکنجه . [ ش ِ ک َ ج َ / ج ِ ] (اِ) آزار. ایذاء. رنج . هروانه . عقوبت . تعذیب . سیاست . کیستار. (ناظم الاطباء). عذاب . (غیاث ) (منتهی الارب ). در اصل شکستن و پیچیدن و عذاب دادن دزد و گنهکار بوده است . (انجمن آرا). رجز. رجس . عقاب . عقوبت . نقمت . اشکن...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شریشی ملقب به کمال الدین . محمدبن شاکر در فوات الوفیات (جزء 1 ص 60) آردکه او به بدرالدین بن الدقاق ناظر اوقاف حلب نوشت :مولای بدرالدین صل مدققاصیره حبک مثل الخلال لاتخش من عار اذا زرتنی فمایعاب البدر عندالکمال .شیخ صدرالدین بن...
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح ُب ب ] (ع اِ) مهر. دوستی . وُدّ. وِداد. مودّت . محبت . دوست داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ) (زوزنی ).دوست ناک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مقابل بغض . دشمنی . دشمنانگی : در حب خدا و رسول و آلش معروف چو خورشید بر زوالم . ناصرخسرو...
-
ذوالنجمة
لغتنامه دهخدا
ذوالنجمة. [ ذُن ْ ن َ م َ ] (ع اِ مرکب ) خر. (منتهی الارب ). و در تاج العروس ذیل کلمه ٔ نجمة آمده است : و النجمه بالفتح و یحرک ... نبت معروف فی البادیة، قال ابوعبید: السرادیح اماکن لینة تنبت النجمة و النصی قال والنجمة شجرة تنبت ممتدة علی وجه الارض او...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن خالدبن العاصی بن هشام بن المغیرةبن عبداﷲبن مخزوم معروف بحارث مخزومی . شاعری است ظریف ، غزل سرا، از قریش و او در اواخر زمان عمربن ابی ربیعة شهرت یافت و در شعر بر طریق او میرفت وی عاشق عائشه دختر طلحه بود و بدو تشبیب میکرد و او...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) کتاکت . معروف به الزمن . از شعر اوست :حضروا فمذ نظروا جمالک غابواوالکل مذ سمعوا خطابک طابوافکأنهم فی جنة و علیهم من خمر حبک طافت الاکواب یا سالب الالباب یا من حسنه لقولبنا الوهاب و النهاب القرب منک لمن یحبک جنةقد زخرفت و البع...
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی حرمازی ابوعلی . از موالی و بستگان بنی هاشم و از آل سلیمان بن علی بن عبداﷲبن عباس است و از آن روی وی را به حرماز نسبت دادند که روزگاری در بصره میان بنی حرماز منزل داشت و حرماز لقب است و نام پدر این قبیله حارث بن مالک ب...
-
ظافر
لغتنامه دهخدا
ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف بن عبدالغنی الجذامی ، مکنی به ابی منصور و معروف به حداد. موطن وی اسکندریه . او شاعری ادیب و نیکوسخن بود. و وی راست دیوانی مشتمل بر مدح گروهی از مصریان . وفات به محرم سال 529 هَ . ق . به مصر. جماع...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نهرجوری . شاعر عروضی مکنی به أبواحد. او را در عروض تصانیفی است و وی بدانش عروض عارف و حاذق است و در آن علم در مرتبت ابوالحسن عروضی و عمرانی و امثال آنان است معهذا در شعر از طبقه ٔ متوسط باشد و از اهل بصره است . یاقوت گوید: اب...