کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حبل الورید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حبل الورید
/hablolvarid/
معنی
رگ گردن؛ شاهرگ؛ رگ گلو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حبل الورید
لغتنامه دهخدا
حبل الورید. [ ح َ لُْل وَ ] (ع اِ مرکب ) رگ گلو. (مهذب الاسماء). رگ جان . رگ گردن . (ترجمان جرجانی ). رگی است میان حلقوم و علبادین . رگ گردن و پی ، میان کتف ساره . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). عرق فی العنق . (معجم البلدان ):ز بوی خلقش حبل الورید یافت...
-
حبل الورید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] hablolvarid رگ گردن؛ شاهرگ؛ رگ گلو.
-
واژههای مشابه
-
حَبْلِ
فرهنگ واژگان قرآن
سببي که تمسک به آن باعث مصونيت و حفظ گردد - ريسمان - طناب(در مورد هر چيزي که نوعي امنيت و عصمت و مصونيت آورد نيزاستعمال ميشود)
-
حبل حبل
لغتنامه دهخدا
حبل حبل . [ ح َ ب َ ح َ ب َ ] (ع اِ) کلمه ای است که عرب گوسفندان را بدان زجر کنند. رجوع به حبرحبر شود.
-
حبل عرفة
لغتنامه دهخدا
حبل عرفة. [ ح َ ل ِ ع َ رَ ف َ ] (اِخ ) رملی است نزدیک عرفات . (معجم البلدان ).
-
حبل لؤلو
لغتنامه دهخدا
حبل لؤلؤ. [ ح َ ل ُ ل ُء ل ُء ] (ع اِ مرکب ) گردن بند مروارید . (دزی ج 1 ص 246).
-
حبل متین
لغتنامه دهخدا
حبل متین . [ ح َ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رسن استوار : خانه در کوی وفا گیر و بدان که ترا حبل متین معتصم است .خاقانی .و رجوع به حبل المتین شود.
-
حبل ا
لغتنامه دهخدا
حبل ا. [ ح َ لُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) کتاب اﷲ. (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). || ایمان به خدا. متخذ و مقتبس از آیه ٔ شریفه ٔ: و اعتصموا بحبل اﷲ جمیعاً و لاتفرقوا واذکروا نعمةاﷲ علیکم . (قرآن 3 / 103). : چون تمسکت بحبل اﷲ از اول دیدندحسبی اﷲ و کفی آخر ا...
-
حبل الثوم
لغتنامه دهخدا
حبل الثوم . [ ح َ لُث ْ ث َ ] (ع اِ مرکب ) کفه ٔ سیر . (دزی ج 1 ص 246).
-
حبل الحبلة
لغتنامه دهخدا
حبل الحبلة. [ ح َ لُل ْ ح َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) نتاج : لایجوز بیع حبل الحبلة. رجوع به حبل شود.
-
حبل الذراع
لغتنامه دهخدا
حبل الذراع . [ ح َ لُذْ ذِ ] (ع اِ مرکب ) دو رگ دیگر، حبل الذراع است و این رگ اندر بیشتری مردمان ، باسلیق است و اندر بعضی باسلیق با اکحل آمیخته میگردد و حبل الذراع آن است ، و بر زیر زندالاعلی نهاده است ، نزدیک خرده ٔ دست است و اگرچه میگویند که آن باس...
-
حبل السرة
لغتنامه دهخدا
حبل السرة. [ ح َ لُس ْ س ُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) رشته ٔ ناف . (دزی ج 1 ص 246).
-
حبل العاتق
لغتنامه دهخدا
حبل العاتق . [ ح َ لُل ْ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) عصبی باشد میان کتف و گردن . (بحر الجواهر). پی میان دوش و گردن . (مهذب الاسماء) (معجم البلدان ). ج ، حبال العاتق .
-
حبل المساکین
لغتنامه دهخدا
حبل المساکین . [ ح َ لُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) صنفی از لبلاب ، یعنی رسن درویشان . لبلاب بزرگ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). لبلاب . (داود ضریر انطاکی ) (اختیارات بدیعی ). داردوست . پیچک . لبلاب کبیر. قسوس . رجوع به ذیل دزی ج 1 ص 246 شود .