کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حبابة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) الوالبیة. تابعیة است (منتهی الارب ) و مکنی به ام الندی است . (تنقیح المقال ج 1 ص 250).
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دخت عجلان . یکی از رواة است . احمدبن خلیل از ابوسلمه از حبابة حدیثی نقل کرده . حبابه از مادر خود ام حفص و او از صفیة از ام حکیم از پیغمبر (ص ) نقل کرده است . رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 36 و 37 شود.
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دختر حارث بن ثعلبة، از بنی کهلان از عرب قحطان . مادر قبیله ای از عرب جاهلی . عبداﷲبن مدان گوید: «و بنوحبابة ضاربون قبابهم ». رجوع به نهایةالأرب قلقشندی ص 189 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 209 شود. وی مادر صبح و ثعلبة دو جد جاهلی عر...
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از اصحاب حضرت باقر (ع ) که از برکت دست او علیه السلام علت برص وی زائل شده است .
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) یکی از مغنیات مشهور عرب . وی محبوبه ٔ یزیدبن عبدالملک خلیفه ٔ اموی بود. اسم وی عالیة است و حبابه را با جاریه ٔ دیگر یزیدبن عبدالملک که مسماة به سلامة است و هر دو طرف توجه خلیفه بودند قینتی یزید مینامیدند و تعلق خاطر خلیفة به...
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح َ ب َ ] (ع اِ) یکی حَباب . غنچه . کوپله . سوارک . (ادیب نطنزی ). غوزه . گوی . سیاب . نفاخة. فقاعة. ج ، حباب .
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح َب ْ با ب َ ] (اِخ ) از اعلام زنان عرب است .
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح ِ ب َ ] (اِخ ) السعدی . شاعری است سارق از عرب . (منتهی الارب ).
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح ُ ب َ ] (ع اِ) تأنیث حباب . دیو ماده . || دوست (زن ).
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح ُ ب َ ] (ع اِ) جانورکیست سیاه آبی . ج ، حُباب .
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ح َ ب َ ] (اِخ ) نام زنی که ابوسلمه ٔ بتوذکی از وی روایت کند. (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
حبابه
لغتنامه دهخدا
حبابه . [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آسیاب بخش هندیجان شهرستان خرمشهر در چهل وپنجهزارگزی شمال خاوری هندیجان و یک هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بهبهان به خلف آباد. دشت ، گرمسیر مالاریائی . سکنه 155 تن شیعه . آب آن از چاه . محصول آنجا غلات . کار مردم...
-
جستوجو در متن
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبیداﷲبن محمدبن اسحاق بن حبابه . رجوع به عبیداﷲ... شود.