کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاجب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حاجب
/hājeb/
معنی
۱. دربان پادشاه و امیر؛ پردهدار.
۲. مانع؛ حائل.
۳. (اسم) آنچه مانع دیدن چیزی شود.
۴. (اسم) (ادبی) در بدیع، کلمهای که پیش از قافیۀ اصلی تکرار میشود، مانند کلمۀ «یار» در این شعر: هرچند رسد هر نفس از یار غمی / باید نشود رنجه دل از یار دمی، و یا «ﻤﺎن داری» در این شعر: ای شاهِ زمین، بر آسمان داری تخت / سست است عدو تا تو کمان داری سخت (امیرمعزی: ۶۹۳).
۵. (اسم) [قدیمی] ابرو.
〈 حاجبِ ماورا: [قدیمی] آنچه از ورای آن چیزی دیده نشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پرده، حجاب،
۲. بواب، پردهدار، دربان
۳. حایل، رادع
۴. ابرو
دیکشنری
porter
-
جستوجوی دقیق
-
حاجب
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرده، حجاب، ۲. بواب، پردهدار، دربان ۳. حایل، رادع ۴. ابرو
-
حاجب
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابرو. 2 - پرده دار، دربان .
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ج ِ ] (اِخ ) ابن ولید مکنی به ابواحمد. تابعی است .
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) (امیر) ابوبکر مبشر. از کسان مجدالملک بهاءالدوله علی بن احمد جامجی است . عوفی در ترجمه ٔ حال مجدالملک در لباب الالباب آرد: «و هم از او شنیدم که خدمت ملک شهید قطب الدنیا والدین سقی اﷲ ثراه رانه ٔ بنارسی که در آخر صاحب برید شده بود...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن النعمان مکنی به ابی الفضل . در ایام خلافت القادر باللّه رایت وزارت برافراشت . رجوع شود به دستورالوزراء ص 82.
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن خلف . محدث است و حافظ جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن بن الجوزی از او روایت کند که گفت عمربن العزیز را آنگاه که بخلافت رسیده بود بر منبر دیدم که مردم را خطبه میکرد و در خطبه ٔ خود میگفت : «الا ان ما سن ّ رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وس...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن دینار، معروف به حاجب الفیل . از قبیله ٔ بنومازن بن عمروبن تمیم است . وی شاهد «یوم السلی » بود، دراین جنگ که میان بنی مازن و بنی یشکر برپا شد، زاهربن عبداﷲبن مالک ، تیم بن ثعلبه ٔ یشکری را بکشت و گفت :للّه تیم ُ ای ُ رمح طراد...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زرارةبن عدس بن زید بن عبداﷲبن دارم الدارمی التمیمی . یکی از بزرگان و از پانزده تن حکام عرب است بجاهلیت . او رئیس قبیله ٔ تمیم بود، در زمان انوشیروان و چون انوشیروان قبیله ٔ تمیم را از ریف عراق منع کرد حاجب بخدمت او رسید و کم...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زید الانصاری الخزرجی . صحابی است او با برادر خویش حباب غزوه ٔ احد را دریافته اند.
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زیدبن تیم بن امیةبن خفاف بن بیاضةالانصاری الاوسی البیاضی . طبری و ابن شاهین بنقل از شیوخ خود گویند که حاجب وقعه ٔ احد را دریافته است . رجوع به کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 286 شود.
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن عمر. مکنی به ابوخشینه . تابعی است .
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن مالک بن ابی بکر ارکین فرغانی . مکنی به ابی العباس . وی نابینا بود و بسال 296 هَ . ق . به اصفهان نزد بدرالحمامی شد. حاجب از محمدبن عبداﷲبن عبدالحکم و از عبادبن الولید و از احمدبن محمدبن یحیی القطان و از عبدالصمدبن عبدالوهاب ح...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن معاویةبن ابی سفیان مکنی به ابو یوسف . تابعی است .
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن یزید صحابی است .
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابونصر یکی از حجاب بزرگ سلطان مسعود است که در عهد محمود و اوائل کار مسعود کارهای خرد را عهده دار بود چنانکه در ماه شوال سال 422 هَ . ق . که سلطان مسعود از غزنین بکابل آمد این بونصر زعامت پیلبانان داشت و در این تاریخ سمت حاجبی یا...