کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جِسْمِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جِسْمِ
فرهنگ واژگان قرآن
جسم - تن - بدن
-
واژههای مشابه
-
جسم
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدن، پیکر، تنه، تن، کالبد ۲. جرم
-
جسم
فرهنگ واژههای سره
تن
-
جسم
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِ.) بدن .
-
جسم
لغتنامه دهخدا
جسم . [ ج ِ ] (ع اِ) تن و اعضاء از مردم و از دیگر انواع بزرگ خلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تن . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). تن آدمی . (دهار). تن . بدن . (فرهنگ فارسی معین ). قالب...
-
جسم
لغتنامه دهخدا
جسم . [ ج ِ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، تن و بدن و برموده و پرموته . و هر چیزی که دارای ماده باشد. (ناظم الاطباء). اسم عام است از هر چیزی که طول و عرض و عمق دارد و در جسم و جِرم فرق نیست مگر آنکه استعمال جسم در چیزهای کثیف است و استعمال جِرم در چیزهای ...
-
جسم
دیکشنری عربی به فارسی
جسد , تنه , تن , بدن , لا شه , جسم , بدنه , اطاق ماشين , جرم سماوي , داراي جسم کردن , ضخيم کردن , غليظ کردن , مقصود , شي ء
-
جسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اجسام] jesm ۱. بدن؛ تن.۲. هرچیزی که دارای طول و عرض و عمق باشد و قسمتی از فضا را اشغال کند.
-
جسم
دیکشنری فارسی به عربی
جسم , لحم , مادة , مسالة , معدن , معظم
-
گران جسم
لغتنامه دهخدا
گران جسم . [ گ ِ ج ِ ] (ص مرکب ) گران تن . وزین . سنگین . عظیم الجثه . || کسی که گرانی در جسم او پدید آید بر اثر بیماری .
-
گران جسم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] gerānjesm ۱. سنگین؛ سنگینوزن.۲. [قدیمی، مجاز] بیمار یا سالخورده که زمینگیر باشد؛ گرانتن.
-
falling body
جسم افتان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] جسم شتابداری که شتاب آن تنها ناشی از گرانش زمین است
-
basal body 1, flagellar motor
جسم پایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] ساختاری درونیاختهای که قلاب را در پوش ثابت نگه میدارد
-
radiant 2
جسم تابشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] نقطه، ناحیه، جسم یا آنچه ذرات از آن گسیل میشود