کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ملک جوی
لغتنامه دهخدا
ملک جوی . [ م ُ ] (نف مرکب ) ملک جوینده . طالب مملکت . طلب کننده ٔ فرمانروایی و قدرت : بدو که گوید کای ملک جوی محنت یاب چنین گریزد خفاش آفتاب نمای . عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 511).همت ز آستانه ٔ فقر است ملک جوی آری هوا ز کیسه ٔ دریا بود سقا.خاقان...
-
مصلحت جوی
لغتنامه دهخدا
مصلحت جوی . [ م َ ل َح َ ] (نف مرکب ) که صلاح کار و مصلحت حال خود یا کسی جوید. مصلحت اندیش . (از یادداشت مؤلف ). صواب بین . چاره اندیش : شحنه به رأی خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران . (گلستان ). رجوع به مصلحت اندیش شود.
-
پی جوی
لغتنامه دهخدا
پی جوی . [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) پی جو. اثرجوی .- پی جوی کسی یا چیزی شدن (عوام پی جور گویند) ؛ بجستجوی وی برخاستن ؛ تفتیش حال وی کردن . رجوع به پی جو شدن شود.
-
بهره جوی
لغتنامه دهخدا
بهره جوی . [ ب َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) سودجوی . جوینده ٔ سود. نفعطلب : دند و ملک یکی شمر و بهره جوی باش از بدره ٔ زر ملک و از پشیز دند.؟ (از یادداشت بخط مؤلف ).
-
بستان جوی
لغتنامه دهخدا
بستان جوی . [ ب ُ ] (اِخ ) این نام در فهرست نزهةالقلوب (ج 3 چ 1331 هَ . ق . لیدن ) بصورت فوق آمده است ولی در متن ص 209 آمده : «سیحان و جیحان دو روداند در ولایت روم و در صورالاقالیم و در مسالک الممالک آمده که سیحان از آنجا برمیخیزد و بر ولایت قسطنطنیه...
-
جرم جوی
لغتنامه دهخدا
جرم جوی . [ج ُ] (اِخ ) محلی است بنام رباطهرمز در هفت فرسنگی دامغان . (از نزهة القلوب ج 3 ص 173).
-
دانه جوی
لغتنامه دهخدا
دانه جوی . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) دانه جو. پژوهنده ٔ دانه . متجسس دانه : از دانه ببرکه حلقه ٔ دام بر گردن مرغ دانه جوی است .حمیدالدین بلخی .
-
خط جوي
دیکشنری عربی به فارسی
راه هوايي , مسير جريان هوا
-
مجال جوي
دیکشنری عربی به فارسی
فضاي هوايي
-
بريد جوي
دیکشنری عربی به فارسی
پست هوايي
-
جوی آب
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ǰu-ye ow طاری: ǰiyov(ɂ)ow طامه ای: ǰu-ye ow طرقی: ǰövo-ye ow کشه ای: ǰöho-ɂe ow نطنزی: ǰuɂow
-
عائشه ٔ لب جوی
لغتنامه دهخدا
عائشه ٔ لب جوی . [ ءِ ش َ ی ِ ل َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرنده ای است که آن را به عربی صَعوة میگویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
atmospheric Cherenkov light
نور چرنکف جوّی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم رصدی و آشکارسازها] نور حاصل از ذرات باردار در جوّ هنگامی که سرعت آنها از سرعت نور در جوّ بیشتر باشد
-
aerodynamic braking, aerobraking
سرعتکاهی جوّی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] کم کردن سرعت فضاپیما یا تغییر مدار آن با استفاده از جوّ سیاره یا قمر
-
two-way pager
پیجوی دوطرفه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] نوعی پیجو که به کاربر امکان میدهد تا برای فرستندۀ پیام اعلام وصول یا پاسخ بفرستد